۷ مهر ۱۳۸۷

‏‎منتظر مرگ هستم!



در حال حاضر چه می کنيد؟ منتظر مرگ هستم،به همين سادگی.می دانيد زمانی می رسد که ديگر آدم دلش نمی خواهد کاری بکند.من دلم نمی خواهد کاری بکنم.ميل به کار ندارم.يا ميل به انجام دادن چيزی.بسيار حال خوبی دارم.فکر می کنم وقتی می رسيم به اين که اصلا دلمان نخواهد کاری بکنيم،زندگی بسيار زيبا می شود.
يعنی کار نداشته باشيم!حتی نقاشی.ديگر مسئله هنر برايم جالب نيست.
هرگز خلق کردن برای شما يک حس کار کردن نداشته است.هميشه يک... .
سنگ سر راه بوده است.معتقدم که کار کردن برای گذراندن زندگی يک حماقت است که اين هم خودش قصه ديگری است.


برگی از «مارسل دوشان» در گفتگويی با فيليب کولن ـ ترجمه ليلی گلستان

هیچ نظری موجود نیست: