۳ تیر ۱۳۸۸

برای شهدا شام غریبان برگزار کنیم



حتی نگذاشتند پدر ندا گریه کند. حتی نگذاشتند مادر ندا داغی را که بر دل داشت بگرید. نه اینکه نگذاشتند رای هایمان را بشماریم، که حتی نگذاشتند شهدایمان را بشماریم.

ما که تاریخ مان تاریخ عزاست، به نام قانون از عزاداری منع شدیم.

ای خدا این جا کجاست؟ ای خدا این چه غربتی است؟ این چه شام غریبی است؟ ای خدا از تو اجازه گریه می خواهم. از تو اجازه عزاداری می خواهم. ای خدا می خواهم جمعه شب، وقتی خورشیدت غروب کرد، شمعی برای شام غریبان ایرانم روشن کنم. شمعی روی بام خانه ام، شمعی پیشاپیش در خانه ام، شمعی در مساجدت، شمعی در کلیساهایت، شمعی در معابدت، شمعی در همه دنیا.

ای خدا این جمعه شب به من اجازه بده، به وقت غروب، برای ندا، برای ندای ایران که پرپر شد، برای شهدای ایران که پرپر شدند شمعی روشن کنم. ای خدا آیا آنها که نام ترا گروگان گرفته اند، با قانون تفنگ شان، این یکی را به مردم ایران اجازه می دهند؟

برای همدردی با خانواده شهداء، از کلیه ایرانیان سراسر جهان می خواهیم تا جمعه شب، هنگام غروب آفتاب، در سراسر جهان، در خیابان ها، در مساجد، در کلیساها، در معابد، در جلوی سفارتخانه های ایران، و در ایران در پشت بام ها با روشن کردن شمع به شام غریبان شهدای آزادی ایران بنشینیم.

هر ایرانی جمعه شب در غروب آفتاب برای شهدای آزادی یک شمع روشن خواهد کرد.

محسن مخملباف

۲ نظر:

ناشناس گفت...

به گزارش «کلمه»، عصر امروز مهندس میرحسین موسوی جلسه ای با اساتید عضو انجمن اسلامی مدرسان دانشگاه های کشور داشت که بعد از این دیدار 70 نفر از افراد حاضر در جلسه دستگیر شدند.
درباره مکانی که این اساتید دانشگاه را به آنجا منتقل کردند اطلاعی در دسترس نیست.

ناشناس گفت...

درود به همه آزادیخواهان. من اکانت بالاترین و وبلاگ ندارم و برای همین اینجاها مینویسم تا به گوش همه برسد. وقتی پیکر ندا رو سوار ماشین میکردند ما رسیدیم. چرا هیچکس نمیگوید آنجا دونفر بسیجی بودند که یکی را گرفتند و چند نفر بدنبال نفر دوم دویدند ( او جوانتر و لاغر و بدون ریش بود و پیراهن چهارخانه آبی داشت ) و در انتهای کوچه خسروی نرسیده به رهی معیری سمت چپ به داخل ساختمانی چهار طبقه رفت و در طبقه چهارم آنجا به او پناه دادند که اهالی همان محل شاهد بودند. پس همان طبقه که به او پناه داده است یا خانه آن شخص است یا لانه تیمی آنها یا خانه یک مزدور دیگر. با مراجعه به آن خانه میتوان رد دونفر بسیجی را بدست آورد. من تا شکسته شدن سر بسیجی اولی ( قد بلند ، شکم بزرگ ، موهای ته سر ریخته، موهای جلوی سر به سمت چپ شانه شده، هندزفری به گوش، شلوار قهوه ای به پا و پیراهن – فکر کنم کرم یا زیتونی - روی شلوار ) اونجا بودم.