دوستان حلقه ی گفت و گو هر یک از منظری و به درستی و دقت تمام به بحران کتاب نگریسته اند.هر چند گاه به شعار می ماند و به مرثیه می زند. به نظر می رسد آن چه در این یادداشت ها بدان پرداخته نشد عدم اقبال به کتابخوانی است و این که بحران کتاب و محدودیت و تعلیق نشر کتاب چیزی از بارگناه کتاب نخواندنمان نمی کاهد!
فاطمه ستوده می نویسد: "تصورش هم سخت است. توی کشوری زندگی کنی که ناشرهایش دست نگه داشته باشند. معلق باشند. تعلیق. کتاب مرده باشد. کتاب نباشد. توی دنیایی باشی بدون کتاب. این تصویر ویرانگر است. رعبآور است...مرگ کتاب، یعنی مرگ دستهجمعی آدمها. دلم میخواهد این آتش زودتر گلستان شود."
من می گویم: خواهرم تصور این که یک دنیا کتاب داشته باشی و کتابخوان نه، چه طور؟اتفاقا تصورش بسیار سهل است.چون قابل دیدن است!تصور نمی خواهد!از دنیای بدون کتاب می گویی!بیا همین سر دنیا،توی بزرگترین فروشگاه های کتاب که بعضی هایشان هم به کتاب هایشان چوب حراج زده اند ودارند تعطیل می کنند یک نگاه بیانداز!دنیا دنیا کتاب!خالی از خواننده و خریدار!چرا!یک عده ای نشسته اند و چنان غرق در خواندن(دیدن) کتاب های مصور(کمیک استریپ) اند تو گویی جمهوریت افلاطون به دست گرفته اند!همان ایران خودمان،همین مدعیان کتاب خوانی چند تا کتاب خریده ی نخوانده دارند؟اصلا چند درصد مردم یک کتابخانه ی کوچک در خانه دارند که درصدی از کتاب هایش را هم خوانده باشند؟چند درصد بی کتابخانه ها و آنها که نمی توانند کتاب بخرند عضو کتابخانه ی شهرند؟
مهدی جامی نوشته است: "کشتن کتاب کشتن مردم است. این فقط چراغ فرهنگ نیست. بلکه تنها عرصه باقیمانده برای مردمی است که از دیگر صحنه ها رانده شده اند. پناهگاه مردم است تا فراموش نکنند که هستند و چه می خواهند. مردمی که نه در صدا و نه در سیما و نه در سیاست و نه در روزنامه و نه در مجلس و در هر جا که زیر تنه بزرگ دولت ظهور قرار گرفته جایی دارند برای خود دلخوش به کتاب اند و نشر کوچک و بزرگی که از تصرف و غارت دولت در امان مانده است. دولت این را هم نمی خواهد ببیند و تحمل کند. نمی خواهد کسی غیر از او حرف بزند و نشان داشته باشد. او می خواهد جای مردم بنشیند. درست مثل اهرمن."
مهدی جان!همه حرف هایت حقیقت دارد! از پناهگاه بودن کتاب تا اهریمنی دولت بی کتاب! اما واقعیت آن است که هم کتاب هایی که پیش و پس از انقلاب زاده شده اند زنده اند و هم ملت از بی کتابی نمرده است.اگر مرده ایم.اگر در حال مرگیم! از کتاب نخواندن ماست!من البته اسمش را می گذارم خودکشی!
مهدی در ادامه می گوید: "فرق بسیار است میان جامعه پیش از انقلاب و پس از آن. جامعه ای که می خواستی کتابخوان شود شد و با انقلاب هر کسی برای خود کتابخانه ای در خانه دست و پا کرد. شمار دانش آموز و دانشجو به دهها برابر رسید. دانشگاهها بسیار شد. کتابفروشی ها و ناشرها در هر شهری راه افتاد. این را دیگر نمی شود به عقب برگرداند. سیاستهای پنهانی که دیگر نه چپ است و نه ملی و نه حتی مذهبی برای زدودن نشان مردم از صحنه اجتماعی و زورچپان کردن هر چه رسمی و دولتی است تنها و تنها به نتیجه عکس خواهد رسید. این سنت تاریخ است. آن که بکوشد از مردم نشان باقی نماند خود از بقا و نشان پردخته خواهد شد."
بگذار با یک علامت سوال بزرگ بپرسم: آیا نسل جدیدی که پس از انقلاب رشد یافته هم کتابخانه ای دارد؟این دهها برابر دانشجو و دانش آموز آن شور و شوق ما نسل انقلاب را دارد برای کتابخوانی؟مثل ما به مسجد می رود برای کتابخوانی یا در انجمن محل و سازمان و حزب و ... کتاب می خواند؟یادم است تا نیمه شب می نشستیم در خانه ی فلان و بهمان استاد و معلم کتاب می خواندیم و گفت و گو می کردیم؟حالا چه طور؟ مگر همان دوران خفقان شاهنشاهی کتاب ها حتی در سلول ها دست به دست نمی شد؟!مگر هنوز هم وقتی فلان زندانی با چمدان پر از کتاب به اوین نمی رود؟ مردم و فرزندان دانشجو و دانش اموزمان چه طور؟چند درصدشان این کاره اند؟! می دانم!البته که این از نتایج کار همان اهریمنی است که گفتی! اما همه اش بر گردن اوست؟!
رضا شکراللهی گفته است: "ادارهی امور نظام اسلامی این سالها به شکل مأموریت پیش میرود، از مأموریت احمدینژاد در ادارهی امور مملکت تا مأموریت قاضی مرتضوی در برخورد با مطبوعات و تجمعات تا مأموریت آقای اخوی در امور کتاب و انتشارات. مأمورها خود نمینویسند، مأموریتها را فرماندهان مینویسند. و من که آدمی هستم فرماندهدیده و مأموریترفته در جنگ، اکنون فقط این را میدانم که عرصهی فرهنگ، اقتصاد و سیاست حتا، عرصهی فرماندهی و مأموریت نیست. و نبودِ کتاب بزرگترین کمک به ازیادبردن این جابهجاییها و وارونگیها ست. هم از این رو ست که میپندارم بحران کتاب فقط برای من و ما و مردم است که بحران است، نه برای مأموران و فرماندهانِ این میدان!"
این ها خواندن کتاب خاک گرفته ی توی کتابخانه هایمان را که نمی توانند فرماندهی کنند؟برای کتاب های آن پیرزن کتابفروش خیابان انقلاب که سال ها پیش کتاب های شریعتی را از او می خریدیم و با او از گفت و گو هایش با دختران دکتر به گپ می نشستیم که نمی توانند مامور بفرستند و از خواندنشان بازمان بدارند؟
آرش بهمنی اشاره ای به کتابخوانی کرده اما بدون باز کردنش به قیمت کتاب و وضع ناشران پرداخته است: "قضیه بُعد دیگری هم دارد. آنهم میزان اقبال قشر کتابخوان ما به کتاب است. یادم
هست که هر چند وقت یکبار، بحثی در صفحههای فرهنگی روزنامهها را میافتاد
دربارهی اینکه چرا در جامعهی هفتاد میلیونی ما، تیراژ کتاب باید به زحمت به دو
هزار برسد. ... میخواهم بگویم که وضع ناشرها در ایران، همیشه وخیم بوده است.
البته که پستی و بلندیهای وجود داشته، اما اوضاع همیشه میان "بیشتر وخیم" و "کمتر
وخیم" در نوسان بوده.