۱ مهر ۱۳۹۱

یک دنیا کتاب!

دوستان حلقه ی گفت و گو هر یک از منظری و به درستی و دقت تمام به بحران کتاب نگریسته اند.هر چند گاه به شعار می ماند و به مرثیه می زند. به نظر می رسد آن چه در این یادداشت ها بدان پرداخته نشد عدم اقبال به کتابخوانی است و این که بحران کتاب و محدودیت و تعلیق نشر کتاب چیزی از بارگناه کتاب نخواندنمان نمی کاهد!
فاطمه ستوده می نویسد: "تصورش هم سخت است. توی کشوری زندگی کنی که ناشرهایش دست نگه داشته باشند. معلق باشند. تعلیق. کتاب مرده باشد. کتاب نباشد. توی دنیایی باشی بدون کتاب. این تصویر ویرانگر است. رعب‌آور است...مرگ کتاب، یعنی مرگ دسته‌جمعی آدم‌ها. دلم می‌خواهد این آتش زودتر گلستان شود."
 
من می گویم: خواهرم تصور این که یک دنیا کتاب داشته باشی و کتابخوان نه، چه طور؟اتفاقا تصورش بسیار سهل است.چون قابل دیدن است!تصور نمی خواهد!از دنیای بدون کتاب می گویی!بیا همین سر دنیا،توی بزرگترین فروشگاه های کتاب که بعضی هایشان هم به کتاب هایشان چوب حراج زده اند ودارند تعطیل می کنند یک نگاه بیانداز!دنیا دنیا کتاب!خالی از خواننده و خریدار!چرا!یک عده ای نشسته اند و چنان غرق در خواندن(دیدن) کتاب های مصور(کمیک استریپ) اند تو گویی جمهوریت افلاطون به دست گرفته اند!همان ایران خودمان،همین مدعیان کتاب خوانی چند تا کتاب خریده ی نخوانده دارند؟اصلا چند درصد مردم یک کتابخانه ی کوچک در خانه دارند که درصدی از کتاب هایش را هم خوانده باشند؟چند درصد بی کتابخانه ها و آنها که نمی توانند کتاب بخرند عضو کتابخانه ی شهرند؟
 
مهدی جامی نوشته است: "کشتن کتاب کشتن مردم است. این فقط چراغ فرهنگ نیست. بلکه تنها عرصه باقیمانده برای مردمی است که از دیگر صحنه ها رانده شده اند. پناهگاه مردم است تا فراموش نکنند که هستند و چه می خواهند. مردمی که نه در صدا و نه در سیما و نه در سیاست و نه در روزنامه و نه در مجلس و در هر جا که زیر تنه بزرگ دولت ظهور قرار گرفته جایی دارند برای خود دلخوش به کتاب اند و نشر کوچک و بزرگی که از تصرف و غارت دولت در امان مانده است. دولت این را هم نمی خواهد ببیند و تحمل کند. نمی خواهد کسی غیر از او حرف بزند و نشان داشته باشد. او می خواهد جای مردم بنشیند. درست مثل اهرمن."
مهدی جان!همه حرف هایت حقیقت دارد! از پناهگاه بودن کتاب تا اهریمنی دولت بی کتاب! اما واقعیت آن است که هم کتاب هایی که پیش و پس از انقلاب زاده شده اند زنده اند و هم ملت از بی کتابی نمرده است.اگر مرده ایم.اگر در حال مرگیم! از کتاب نخواندن ماست!من البته اسمش را می گذارم خودکشی!

 
مهدی در ادامه می گوید: "فرق بسیار است میان جامعه پیش از انقلاب و پس از آن. جامعه ای که می خواستی کتابخوان شود شد و با انقلاب هر کسی برای خود کتابخانه ای در خانه دست و پا کرد. شمار دانش آموز و دانشجو به دهها برابر رسید. دانشگاهها بسیار شد. کتابفروشی ها و ناشرها در هر شهری راه افتاد. این را دیگر نمی شود به عقب برگرداند. سیاستهای پنهانی که دیگر نه چپ است و نه ملی و نه حتی مذهبی برای زدودن نشان مردم از صحنه اجتماعی و زورچپان کردن هر چه رسمی و دولتی است تنها و تنها به نتیجه عکس خواهد رسید. این سنت تاریخ است. آن که بکوشد از مردم نشان باقی نماند خود از بقا و نشان پردخته خواهد شد."
   بگذار با یک علامت سوال بزرگ بپرسم: آیا نسل جدیدی که پس از انقلاب رشد یافته هم کتابخانه ای دارد؟این دهها برابر دانشجو و دانش آموز آن شور و شوق ما نسل انقلاب را دارد برای کتابخوانی؟مثل ما به مسجد می رود برای کتابخوانی یا در انجمن محل و سازمان و حزب و ... کتاب می خواند؟یادم است تا نیمه شب می نشستیم در خانه ی فلان و بهمان استاد و معلم کتاب می خواندیم و گفت و گو می کردیم؟حالا چه طور؟ مگر همان دوران خفقان شاهنشاهی کتاب ها حتی در سلول ها دست به دست نمی شد؟!مگر هنوز هم وقتی فلان زندانی با چمدان پر از کتاب به اوین نمی رود؟ مردم و فرزندان دانشجو و دانش اموزمان چه طور؟چند درصدشان این کاره اند؟! می دانم!البته که این از نتایج  کار همان اهریمنی است که گفتی! اما همه اش بر گردن اوست؟!
 
رضا شکراللهی گفته است: "اداره‌ی امور نظام اسلامی این سال‌ها به شکل مأموریت پیش می‌رود، از مأموریت احمدی‌نژاد در اداره‌ی امور مملکت تا مأموریت قاضی مرتضوی در برخورد با مطبوعات و تجمعات تا مأموریت آقای اخوی در امور کتاب و انتشارات. مأمورها خود نمی‌نویسند، مأموریت‌ها را فرماندهان می‌نویسند. و من که آدمی هستم فرمانده‌دیده و مأموریت‌رفته در جنگ، اکنون فقط این را می‌دانم که عرصه‌ی فرهنگ، اقتصاد و سیاست حتا، عرصه‌ی فرماندهی و مأموریت نیست. و نبودِ کتاب بزرگ‌ترین کمک به ازیادبردن این جابه‌جایی‌ها و وارونگی‌ها ست. هم از این رو ست که می‌پندارم بحران کتاب فقط برای من و ما و مردم است که بحران است، نه برای مأموران و فرماندهانِ این میدان!"
 
این ها خواندن کتاب خاک گرفته ی توی کتابخانه هایمان را که نمی توانند فرماندهی کنند؟برای کتاب های آن پیرزن کتابفروش خیابان انقلاب  که سال ها پیش کتاب های شریعتی را از او می خریدیم و با او از گفت و گو هایش با دختران دکتر به گپ می نشستیم  که نمی توانند مامور بفرستند و از خواندنشان بازمان بدارند؟
 
آرش بهمنی اشاره ای به کتابخوانی کرده اما بدون باز کردنش به قیمت کتاب و وضع ناشران پرداخته است: "قضیه بُعد دیگری هم دارد. آن‌هم میزان اقبال قشر کتاب‌خوان ما به کتاب است. یادم هست که هر چند وقت یک‌بار، بحثی در صفحه‌های فرهنگی روزنامه‌ها را می‌افتاد درباره‌ی این‌که چرا در جامعه‌ی هفتاد میلیونی ما، تیراژ کتاب باید به زحمت به دو هزار برسد. ... می‌خواهم بگویم که وضع ناشرها در ایران، همیشه وخیم بوده است. البته که پستی و بلندی‌های وجود داشته، اما اوضاع همیشه میان "بیشتر وخیم" و "کمتر وخیم" در نوسان بوده.
بالا رفتن قیمت اجناس، نخستین کالایی – یا یکی از اولین – که از سبد خرید ما حذف می‌شود، کتاب است. قیمت هر چه که بالا رود، ما کاری نمی‌کنیم جز مختصری غر زدن در جمع‌های دوستانه یا تاکسی یا صف نانوایی. خیلی زود هم به قیمت‌های جدید – هر چند ناعدلانه – عادت می‌کنیم و در نهایت آهی می‌کشیم و می‌گوییم: "سال به سال، دریغ از پارسال". با بالا رفتن کتاب اما، خیلی سریع از کنار کتاب‌ها می‌گذریم و به بهانه‌ی گرانی، از خرید آن‌ها صرف‌نظر می‌کنیم. "
    اما هنوز کلی کتاب داریم که نخوانده ایم!
 
 

۱۹ شهریور ۱۳۹۱

وبلاگ به مثابه یک ابزار

      _ در روزهایی که از نوشتن در روزنامه ها محروم شدم، وبلاگ برای من تنها یک وسیله بود. پیش از کوچ اجباری به وبلاگستان، نوشتن و دیدن یادداشت هایم در روزنامه ها عادتی بس لذت آفرین شده بود! این که فکر می کردم آن چه می نویسم در سراسر کشور منتشر و خوانده می شود و به خیالم موجب فرج است، خوشحال بودم! وقتی آن موقعیت از دست رفت و از نوشتن باز ماندم، گویا انگشت هایم درد گرفته باشد از خماری ننوشتن،دوستان باب (ناباب نه، باب) وبلاگ را پیشنهاد کردند تا شاید دوباره به دوران نعشه گی بازم گرداند!  آن روزها بازار وبلاگ داغ بود و کم هزینه تر! این دوستان باب، می گفتند حالش هم بیشتر است!در مثل مناقشه نیست! مقایسه عین مقایسه ی تریاک و هروئین بود! ارزان تر و قابل دسترسی تر بود این یکی! اما اعتیادش بالاتر از آن حرف ها! بگذریم که حالا کارمان به تزریق و فیس بوک رسیده است!
     _  شاید ساده انگارانه فکر می کردم رسالتی بر دوشم هست که بنویسم برای نسل جدیدی که خسته بود از طولانی خواندن! به ویژه بعد از آن که بزرگواران توی هیئت تحریریه ها خیلی تشویقم کرده بودند که یادداشت هایم  در حوزه های سیاست، و به ویژه دین و معرفت شناسی،هر چند همه جدی به خاطر فشرده نویسی، مورد پسند جوانان افتاده است و گاه و بیگاه نامه های دریافتی از خوانندگان را نشانم می دادند!حس خوبی بود که با تعطیلی هر یک از روزنامه ها و در نهایت با محروم شدنم از نوشتن خراب شد! آن جا بود که وبلاگ را وسیله ای دیدم که می توان همچنان در وسعتی کم تر در داخل کشور(در آن زمان) برای نسل جوان نوشت! هر چند به جز یک دوران نسبتا کوتاه در اولین وبلاگم "بهار منتظر" و در وبلاگ گروهی "فانوس" دیگر تکرار نشد!چون دیگر آن قدر که باید نخواندم تا همان قدر بنویسم که شایسته است!
   _  از دوستان حلقه ی گفت و گو، فرشته بانوی قاضی به درستی از تلاش برای «خود بودن و زن بودن» در وبلاگستان نوشته است و می گوید: "وقتی کودکی در بطن من شکل گرفت، نوشته‌های سیاسی‌‌ام جای خود را به کروموزوم جسوری داد که راه زندگی را در پیش گرفته و به جنینی در بطن من تبدیل شده بود."
      مهدی جامی هم که  قلم اش مثل همیشه از همان عنوان خواننده را غافلگیر می کند: "وبلاک به مثابه کلیسای مکتوب"!  از اعتراف هایمان در وبلاگستان می گوید و به درستی تاکید بر شخصی بودن وبلاگ دارد.چه بخواهیم و چه نخواهیم! مهدی می نویسد: "کار اصلی وبلاگ چیست؟ اینکه آینه ما باشد و خود ما را منعکس کند. اینکه به ما کمک کند از نظم تحمیل شده رها شویم. بی نظمی کنیم. شورش کنیم. از زیر سرکوب فردیت مان بیرون بجهیم. از زیر این حجاب سنگین بیرون بیاییم. خود را پیدا کنیم. خود را درمان کنیم. با خودمان و با دیگران بی رو دربایستی بشویم و حرف مان را نخوریم و بزنیم. ما به وبلاگ نیاز داریم و برای همین اینقدر پیش ما عزیز بوده است. تاریخ وبلاگ با همه کوتاهی در قیاس با تاریخ ما بسیار اهمیت دارد. زیرا ما در این رسانه به اندازه تمام تاریخ خود اعتراف کرده ایم. از خود حرف زده ایم. صریح بوده ایم. سابقه ندارد در تاریخ زبان و ادب فارسی این صراحت گویی و این روبرو شدن با خود. جز برخی دوره ها و در آثار برخی شاعران و مورخان ما. ما برای اولین بار در تاریخ مان صاحب تاریخ شده ایم یعنی تک تک مان وارد تاریخ شده ایم و خود را ثبت کرده ایم. این در هیچ دوره ای سابقه ندارد."
    آرش بهمنی عزیز از رکود وبلاگستان می گوید و می نویسد: " هم‌سان پنداری یک رسانه‌ی چاپی با تلویزیون، رادیو و یا سایت‌های اینترنتی، و تلاش برای مقابله با آن‌ها بی‌شک راه به جایی نمی‌بُرد. به نظر می‌رسد در شرایط فعلی، وبلاگستان فارسی نیز نیازمند پیدا کردن راهی مشابه است. تلاش برای رقابت با شبکه‌های اجتماعی، راه به جایی نخواهد بُرد. امکاناتی که در شبکه‌های اجتماعی - فیس‌بوک، گوگل پلاس، توییتر و ... - وجود دارد، امکان رقابت در حال حاضر را از میان می‌بَرد. وبلاگستان برای آن‌که تمایزی میان خود و شبکه‌های اجتماعی ایجاد کند، نیازمند تولید محتوا است - و البته تولیدِ محتوایِ جدا از رسانه‌های رسمی. "
     در متن انتخابی روح الله شهسوار عزیز برای حلقه، نگارنده در یادداشتی خوب و جاندار و طولانی از رسانه ی اکثریت و اقلیت می گوید و می نویسد:"وبلاگ و فضای مجازی وب، روایت اول شخص از جهان است. بناربراینجای تعجب نیست که آن دوست که وبلاگ نویس مشهوری هم هست، از کم‌رنگ بودن نقش راوی در متن من اذیت شود، زیرا که فرم وبلاگ بیش از هر رسانه‌ای که پیش از این وجود داشته، راوی‌مدار است. البته وبلاگ، به‌خصوص برای جامعهٔ ایرانی که در آن همواره منافع فرد در برابر منافع جمع قربانی می‌شود، نتایج مبارک بیشتری دارد. وبلاگ از این جهت بزرگ‌ترین خدمت را به فرهنگ ایرانی می‌کند. و البته‌‌ همان طور که گفته شد این مساله ذاتی وبلاگ است."
     آرمان امیری عزیز از مشارکت می نویسد و "وبلاگ نویسی مشارکتی" را پیشنهاد می کند: " اگر وبلاگی دارید به هر طریق ممکن تلاش کنید تا امکان ارتباط مخاطبین را تسهیل کنید. در این راه می‌توانید از شبکه‌های اجتماعی کمک بگیرید." آن چه حلقه ی گفت و گو برای آن در تلاش است!
     آرش کمانگیر،عزیز دیگر حلقه می گوید: "وبلاگ ابزار تغییر حکومت نیست. وبلاگ می‌تواند، و باید بتواند، چیزی باشد که وبلاگ‌نویس می‌خواهد. می‌شود توش درباره‌ی درد رماتیسم نوشت و وبلاگستانی که درش نشود این کار را کرد مشکل دارد.
وبلاگ خودش است. با همه‌ی تنوعی که وبلاگستان دارد. هرچیزی جز این دستوری و فرمایشی است. چیز دستوری و فرمایشی هم که این‌همه حرف و حدیث ندارد."
     پارسا ی صائبی عزیز هم  به درستی همین الان نوشته است:" بدنیست حواسمان باشد كه بلاگ دو جنبه مهم دیگر هم دارد، یكی كاركرد دوسویه بودن به عنوان یك رسانه و دیگر كاركرد شبكه‌ای"
     _ می توان با همه ی دوستان موافق بود و اضافه کرد همه ی آن کارهایی را که گفتید می شود با هر ابزار دیگر جز وبلاک هم کرد! و آن ها را که می گویید نمی شود هم اگر خود  نتوانیم،با هر ابزار دیگری هم نمی شود!روزنامه و وبلاگ و فیس بوک هم ندارد!می شود عتراف کرد. خود واقعی خود را شناساند و نهراسید.تولید محتوا کرد.فرم را هم عوض کرد!جبهه ی مشارکت وبلاگی راه انداخت  و از درد رماتیسم تا ورم ثروت هم نوشت!هیچکدامشان هم موجب ضایع شدن حق دیگران نیستند!چرا که نه!پس فردا اگر یک ابزار فراگیر تصویری اجتماعی هم به بازار آمد، درمصاحبه های مجازی و سخنرانی های مجازی مان آن چه بخواهیم را به جای نوشتن، می گوییم و می خوانیم!اصلا فیلم و سریال مجازی می سازیم تا حرفمان را بزنیم! ترانه می خوانیم! هدف که عوض نشده است!ابزار و روش بهتر آمد،ابزار و روش مان را عوض می کنیم!

یاران حلقه ی گفت و گو: مهدی جامی در سیبستان ، فرشته قاضی در ایران بان ،  روح الله شهسوار در روح سوار ، آرش بهمنی در مرثیه های خاک ، آرش آبادپور کمانگیر ، آرمان امیری از مجمع دیوانگان ، پارسا صائبی در پارسا نوشت ، رضا شکراللهی در خوابگرد ، داریوش محمدپور ملکوت