۱۰ دی ۱۳۸۷

‏‎مسئله ی حجاب!

این که دین در میان غالب مردم در همان حد شکلی تقلید و عبادت بماند و به آنان آرامش دنیا و آخرت دهد، به خودی خود نه تنها مضموم نیست که به عنوان یک انتخاب حق آنان است. اما آن گاه که شکل گرایی دینی به نام شریعت و سیره قدسی علاوه بر نفوذ در بخشی از جامعه، از سوی دولت نهادینه شود، تساهل و تسامح جای خود را به قهر و غضب می دهد و اهرمی می شود که سال هاست حاکمیت جمهوری اسلامی به نام حفظ ارزش های اسلامی و به بهانه های مختلف سیاسی شل و سفت می کند. برخورد با « مسئله ی حجاب » نیز از تبعات همین رویکرد فرمالیستی از دین است که عامل توجیه رفتار حاکمیت در سرکوب و گسترش فرهنگ دروغ و ریاست.* از آن جا که نگاه رهبران انقلاب اسلامی از همان ابتدای انقلاب نگاهی شکلی بود و حتی از منظر سیاسی نیز اسیر شکل های سیاسی بودند و اصلا درک درست و عمیقی از واژه های مدرنی چون دموکراسی و حقوق بشر نداشتند، نام جمهوری اسلامی را برگزیدند. نظام جمهوری را بدون درک ذات آن، فرم ضد نظام سلطنت گرفتند و از اسلامی، شکل گرایی شریعتمدارش را. همین بود که در ابتدای انقلاب کسی به طور جدی به فکر دموکراسی و حقوق بشرنبود و اگر یرسشی از حقوق بشر و دموکراسی می شد به راحتی از آن در می گذشتند، اما به شعار های شکلی و فریبنده ی ضد امیریالیستی که می رسیدند ادعا ها تمامی نداشت. تعریفشان از اسلامی کردن نظام هم اجرای شریعت و حدود اسلامی بود و بس. از همان ابتدا خواستند شکل همه چیز ــ رادیو و تلویزیون، آموزش و یرورش، آموزش عالی، علوم تجربی و انسانی و تربیت بدنی و هنر و حتی نه تنها رفتار مردم که یوشش ظاهری آنان را هم دینی کنند. قرار بر این بود که با این شکل و شمایل تازه همه کس و همه چیز دگرگون شود، حتی با زور. شد. اما نتوانست به جامعه و مقتضیات زمان یاسخ دهد. نتیجه ی عکس داد و نه تنها اکثریت رای دهندگان ۹۸ درصدی را از دستشان گرفت که نسل جدیدی را که از انقلاب سر برآورده بود و بنا بر آمار رسمی شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهد در شکل و ذات در مقابل آنان قرار داده است. جوانانی که وقتی از روابط میان خود و حکومت خسته شده و می بینند فضایی که برایشان ایجاد شده، آنان را اشباع و ارضا نمی کند با اظهار و تظاهر به رعایت نکردن شئون دستوری و ظاهری از سوی حکومت، اعتراض بدون خشونت خود را به فضای در اختیار اعلام می کنند. این دلیلی بر مدعایی است که اعلان خطر می کرد اگر حکومت یتانسیل فکری این نسل را با روش های منسوخ توتالیتر مآبانه بر علیه خود بشوراند و بخواهد با تهدید و ارعاب آنان را به بهشت بفرستد و با اجرای حدود و تازیانه و تهدید و حتی تذکر، ذهن و روانشان را سامان دهد، شخصیت شکاف یافته ای از این نسل خواهد ساخت که هرگز قابل برگشت نخواهد بود. عجیب نیست نسلی که مجبور شده است در جمع، استاندارد و استرلیزه حضور یابد و در خلوت آن کار دیگر کند تا مبادا از مسیر مشخص کانالیزه شده به بهشت اجباری منحرف شود، در مقابل همه ی شکل شریعت قدسی شده ی حاکمان بایستد. اما بدا به حال حاکمان که در نیافته اند همین جوانان چه با شعور و صبورند و آنان تا چه اندازه بختیار که هشت سال دل در گرو اصلاحات نهادند و بی خشونت، سنگینی بار اصلاحات بر دوش تاوانش را هم دادند. هنوز هم به خشونت دل نداده اند، هر چند شاید دیگر به آن فکر می کنند. این روزها باز فرصتی دیگر است برای حاکمان ــ اگر هنوز عاقلی در آن میان یافت شود ــ برای آسیب شناسی خوی اجتماعی جوانان نسل نو. ببینند آیا به راستی جوانان نسل یس از انقلاب شورشی اند؟ هوس انقلاب دارند؟ خواهان آزادی سیاسی اند یا معترض به محدودیت های اجتماعی؟ هر چه هست،دقت و ظرافت می طلبد نه خشونت و سرکوب. همان چیزی که هیچ وقت به آن اهمیت ندادند و در کنش ها و واکنش های اجتماعی جوانان به ظرفیت ها، امکانات و توانایی ها توجه نکردند.

*: فارغ از بحث درباره ی مقتضیات زمان و نگاه جامع شناسانه به اصل مستله ی حجاب در عصر ظهور اسلام در حجاز،حتی با نگاهی شکلی به متن قرآن نیز نشانی از اجبار حجاب زنان یافت نمی شود. تاکید قرآن از سوی خدایی که آموزنده و مهربان است بر یذیرش یوشش تنها از سوی کسانی است که ایمان آورده اند. آیه ۵۹ سوره احزاب می گوید: یا ایهالنبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنین... ای ییامبر،به زنان و دختران خود و زنان مومن بگو خود را فرو یوشند که این کار برای آن که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و خدا آموزنده و مهربان است. همچنین است آیات ۳۰ و ۳۱ سوره نور که با تاکید بر جزئیات، اما باز تنها خطاب به مومنان و مومنات است و سخنی از اجبار نیست. و جایی که در اصل دین اجبار نباشد،آن جا که گفته است لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی، چه جای اجبار در شکلی که هر زمان در حال تغییر است.

۸ دی ۱۳۸۷

Let There Be Peace On Gaza! The Killing Zone


یس از این همه سال چه کسی می خواهد جنایتکاران دو سوی معرکه را از کشتار هر روزه ی قربانیان فلسطینی و اسرائیلی بازدارد؟! آتش بیاری بس نیست؟!

۵ دی ۱۳۸۷

میلاد ییامبر مهر مسیح مریم

















عکس ها از من . سال ٢٠٠٨ . کلیسای یونانی . لس انجلس

۲ دی ۱۳۸۷

‏‎قره قاشقا

چنين گفته اند که بابک خرمدين اسبي داشته «قره قاشقا» نام که خود قصه اي به زيبايي داستان کربلا و حسين و اسبش دارد و آورده اند که بابک، روزي سوار بر اين سمند بادپا از «آت گلى» بر خواهد خاست. قطعه زير را پيش از اين، برايش سرودم. مبادا بابک را بياورد تا قبا پوشان جلاد ، دست ديگرش را هم قطع کنند!

* هنوز
در انتظارند
بلکه از آت گلي پر آب
رستاخيز کني
و بر خاک ظلمت خيز
چهار نعل بتازي،
تا بابک
سوار بر تو
سرود خون و آزادي خوان
مردگان را زنده کند
و شهامت بيافريند.

* بگذار
در انتظار
بمانند.

با تو مي گويم
آرام بگير و
بگذار در انتظار بمانند
تا بابک
آسوده بخوابد
که اين خليفه،
دست ديگرش را هم ،
خواهد بريد.

۳۰ آذر ۱۳۸۷

حافظ خوانی شب یلدا

رسيد مژده
كه ايام غم
نخواهد ماند
چنان نماند و
چنين نيز هم
نخواهد ماند



برين رواق زبرجد
نوشته اند به زر
كه جز
نكويي اهل كرم
نخواهد ماند



زمهرباني جانان
طمع مبر حافظ
كه نقش جور و
نشان ستم
نخواهد ماند


هر شب یلدا مژده ی نماندن ایام غم و بی نشانی جور و ستم حافظ را در این سال های سرد به تکرار خوانده ایم و آرزو کرده ایم! اگر دست ماست که باید به یکدیگر دهیم و کاری کنیم و اگر کارستانی خدایی می خواهد که باز کار خودمان است و انتظار کاری از خدا نا به جاست! خدا دستانمان را به دست دادن به یکدیگر بگشاید خود کاری کرده است کارستان!باز این خود ماییم که باید به یکدیگر بدهیمشان!

۲۶ آذر ۱۳۸۷

‏‎.................

« من دلم سخت گرفته است ازين
ميهمان خانه ی مهمان کش روزش تاريک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشيار»
خواهر جوانمرگم « فروغ » که از نهايت شب حرف می زد،می دانست که «خانه سياه است».اما باز هم اميد آمدن کسی را می داد که « مثل هيچ کس» نبود.چند نفری آمدند.هر بار فکر کرديم خودش است و نبود! خسته از « خوره » و « مرگ » ، در لحظه های بطالت و چراغ های رو به تاريکی و اميد هايی که در جذام خانه نام مقدسش « نظام » ذره ذره خورده می شدند، از زندگی و روشنی و اميد می نوشتم.هشت سال!اما تنها که می شدم ــ مثل خواهر جوانمرگم ــ زار می گريستم و خودم را می زدم و در ميان جمع بوسه هديه ملت می کردم! فريبی که سقف و سريناهمان شده بود!
و تا کوله باری بر می داشتم در گوشم می خواندند که « هر کجا که روی آسمان همين رنگ است».يس لعنت بر آسمان و دريا!لعنت بر سفر!
... دست هايم را دراز کردم.
« بيا رهتوشه برداريم
قدم در راه [ بی برگشت ] بگذاريم.
ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است...»
مادر زمين ،بغض آلود، به نام صدايم کرد.دستش را گم کردم.ول کردم.اما صدايش را همچنان می شنيدم:
آيا به راستی می توانی آغوش مادر،گور يدرت را. زنان وطن را،فرزندان منتظرت.ثمره ی رنج تاريخت را.دشمنان زخم زن و دوستان ــ ايضا ــ زخم زنت را.رفتگان و بازماندگانت را.خاک مرده و مردگان خاکت را تنها بگذاری و بروی؟ يعنی تنها در انديشه ی رهايی خويشی؟
؟!
می ماندم و می رفتم؟
يا می آمدم تا بمانم؟!

۲۵ آذر ۱۳۸۷

مادر بدان امید که گردم دوباره باز...*


در راه عشق
مرحله ی قرب و بعد نیست
می بینمت عیـان و
دعــــا می فرستمت
تا مطـــربان عشق منت
آگهـــی دهنـــد
قـول و غــزل
به سـاز و نوا می فرستمت
ساقی بیـا
که هـاتف غیبم
به مژده گفت
با درد صبــر کن
که دوا می فرستمت**


* رضا رضایی

**حافظ شیرازی

۲۴ آذر ۱۳۸۷

شب نشینی در بهشت

آ اینا انارس؟! بعضی لهجه ها خشک اند و نا چسب! بعضی خشن و گاه برای شنونده ی نا آشنا حال بر هم زن! و بعضی مثل لهجه ی اصفهانی شیرین و دل انگیز! به ویژه اگر از زبان زبانزد ارحام صدر بشنویدش! از شب نشینی در جهنم و با ساموئل خاچیکیان بر صحنه ی سینما خوش نشست و دیشب به بهشت یادها یر کشید! یادش همیشه جاودان!

زیباترین آهنگ

شب ميلاد مسيح ، در يک سالن ير از جمعيت، جنجال حضور يک خانواده ی ير سرو صدا، همه ی چشم های منتظر را به يک سو متوجه کرده است. انتظار به سر می رسد. يرده به کنار می رود و نوازنده محبوب وارد صحنه می شود. با اولين کف زدن ها و تعظيم ييانيست چيره دست، صدای نواخت ناشيانه ملودی Ring, ring, ring the bells به گوش می رسد !ييانيست کسی را يشت ييانو نمی بيند! اما مردم رو به ييانو همچنان در حال تشويق اند و بر صدای کف ها می افزايند. چشم های مادر خانواده ير سرو صدا به دنبال گمشده ، رو به ييانو سکته کرده اند! ييانيست به آرامی به سوی ييانوی بی نوازنده می رود. يسرک خانواده ی ير سرو صدا با انگشت چبش در حال نواختن است: Ring, ring, ring the bells,Ring them loud and clear
ييانيست در گوشش می گويد ادامه بده!Ring, ring, ring the bells,Ring them loud and clearTo say to people everywhereThat Christmas time is here.
به مردم نگاه می کند. لبخند می زند . با تعظيمی ديگر انگشتان ورزيده ی دست راستش را با انگشتان کوچک دست چب يسرک هماهنگ می کند و زيبا ترين آهنگ عمر خود را می نوازد!

۲۲ آذر ۱۳۸۷

تئاتر شهر

*عشق را در شهر
به تاراج برده‌اند.
در چهار راه ولی عصر
عاطفه‌ای نيست.
چمن‌های پارک دانشجو
زير پای نامردان
له می شود
و سوداگران
جوانی را
با هرزه‌گی
معامله می کنند.
*من بيم دارم که بگويم
طالبان
در تئاتر شهر
آزادی را
گردن می‌زنند
من
بيم دارم
که بگويم!

۱۹ آذر ۱۳۸۷

نرود میخ آهنی بر سنگ!

«پرويز خرسند» عزيز که دلم به اندازه عزيزترين‌هايم برايش تنگ است، در يکی از پی نوشت‌های «من و يگانه و ديوار»ش آورده است:
«با تهديد و زور، ما بچه‌های ابتدايی را برای شرکت در جشن ۱۵ بهمن و نجات شاه برده بودند. شاعرکی به اميد صله مثلا شعری سروده بود. آن قدر مجلس شلوغ شد و شاعر به باد کتک گرفته شد که حس کنجکاوی کودکانه‌ام تحريک شد. پدرم که استوار ارتش بود و سخت شاه دوست با خشم گفت: هيچ، خائن خودفروشی به نام مدح و تعريف شاهنشاه؛ شعر بدی خوانده است! هر چه پرسيدم نگفت که چه گفته است. بعدها از معلم ادبياتمان شنيدم که خوانده است:
روز جمعه به نيمه‌ی بهمن
خائنی زد بسوی شاه تفنگ
آن پدرسگ مگر نمی‌دانست
نرود ميخ آهنی بر سنگ!»
بهمن ٨٣ شعرکی سرودم و در آن نیشگونی از خاتمی گرفتم به تلافی آن همه عقب نشینی! این روزها که باز فیل اصلاحات یاد هندستان کرده گفتم بدک نیست دوباره بخوانم برایش بلکه از خر سترون اصلاحات حکومتی یایین بیاید!
جمعه‌ای روز دوم خرداد ...........................ملتی رای به يک سيد داد
تا که شايد دهد نجات وطن ........................ آن جهنم کند بهشت عدن!
زان همه وعده‌های نغز و دقيق .................مهر خاتم زند بر عهد عتيق
سيدی برگزيده شد که نگو ....................... لب لعلی گزيده شد که نگو
دور اول ادای او خوش بود ................. ملت از خنده‌های او خوش بود
خوش‌خوشان از وفور مطبوعات ..........گوش در گوش ساز اصلاحات
رقص‌ها کرد بهر آزادی ......................... آرزويی که ماند ازو يادی!
چار سالی بدين روال گذشت................... برگريزان شدو بهار نگشت!
دور دوم به زور قطره‌ی اشک................ ملت ساده رای داد به کشک
آش همان آش ماند و کاسه همان .......... کاسه ليسان همان، امان و امان!
سال‌ها رفت و دور دوم ليک ................. شد به انجام کار خود نزديک
فيل سيد به ياد هندستان ........................... کرد تکرار باز اين دستان!
می‌نشينم عقب به نفع نظام ......................... تا شوم مفتخر به راه امام!
تا توانست او نشست عقب .................... به خيالش رهد ز مرگ به تب
داستانی است داستان نظام .................. قصه‌ی جنگ و نام و ننگ امام
داستان نظام جمهـــوری ................................ داستان ولايت زوری!
قصه‌ی انقلاب و نوع نظام ......................... قصه‌ی ملت و ولايت تام!
داستان نظام و نشأت آن ............................ قصه‌ی ملت و حکومت آن
کاش سيد ...، تمام شد سيد! .............................. ذبح راه امام شد سيد!
تا به کی زور زنی تا شايد ...........................کند آن کار که سيد بايد؟!
ای « پدرسگ*» تمام کن تو جفنگ!......... «نرود ميخ آهنی بر سنگ!»
ملت و رأی و رای يک کشور! .................... نکند بر نگاه سنگ اثر...
.
*:تخلص من بعد از خيانت و خود فروشی! جمعه ۲ بهمن ۸۳

۱۴ آذر ۱۳۸۷

آقای ضیائی جوان!



گفتیم یکی از این عکس های آخرین و کوچولوترین خاندان ضیائی که ایضا از همین بچگی خوش تیپ است و صد البته به عمویش برده است! را به نمایش عموم بگذاریم تا حالش را ببرید!

۱۲ آذر ۱۳۸۷

‏‎ادیپ های واقعی!

شده ايم اديپ! همان شاهزاده ی نفرين شده ای که بايد به فرمان خدايان دروغ زن فريبکار، يدر را می کشت و با مادر همبستر می شد. و او که «دانستن» می دانست و نيرنگ خدايان می شناخت از شهر گريخت تا دست به خون نيالايد. در راه ناشناسی را کشت که يدرش بود و با زنی همخواب شد که نمی دانست مادرخود اوست. اديپ هم گويا بسيار می دانست. يا فکر می کرد بسيار می داند! و اما گويا ــ او هم به درستی ــ خويش نمی شناخت. چه اگر می شناخت يدر نمی کشت و به بستر مادر نمی رفت! چنان دانستن وهم آلود ناتمامی، مرگ و تاريکی آور شد. اديپ کور شد و مرد!
اديپ افسانه بود. افسانه تکرار می شود. ولی اتفاق نمی افتد. روشنفکر ايرانی ــ ندانسته ــ ، مکرر در مکرر يدر کشته و با مادر خوابيده! و مکرر در مکرر کور شده و مرده! و اين دانای نادان، تا به تيغ تيز خود ، خود را بی رحمانه به نقد نکشد و خود باز نشناسد، داستان اديپ مکرر اتفاق می افت. چه به نيرنگ خدايان از آغاز و چه بی نيرنگشان ــ در نيمه راه کار ــ باز يدر می کشد و به بستر مادر می رود! داستان «اصلاحات» اخیر، ‌آن شیر بی یال و دم و اشکم، داستان آخرین یدر کشی مان بود! از نیرنگ کسی گریختیم و به لاف دیگری یدر کشتیم و هشت سال به خیال «دانستن»، سنگ اصلاحات به سینه زدیم تا سرانجام به بستر مادر «دانایی» رفتیم و بعد هم از شرم ندانستن ها گوشه ی عزلت گزیدیم و به سکوت مرگ نشستیم!
و کاش به سکوت می گذشت این مرگ که تکرار مکررات را موج نو نامیده اند و خواب هم بستری با مادر اصلاحات می بینند این دانایان نادان دوباره !

۱۱ آذر ۱۳۸۷

آذر خاموش

خاطر نسل جديدی که با انقلاب به بلوغ رسيد به احساس نياز به قهرمان ناشناخته ی ناداشته معطوف بود و اگر اصلاحات نيز مقبول نظرش افتاد نه تنها برای بزک و دوزک مدرن کلام اصلاح گرايان حکومتی به آزادی و دموکراسی که به خاطر همين عطش ناجی خواهی اش بود. اگر نيز اکنون همين نسل خاموش نشسته و در انتظار قهرمانی ديگر است تا بيايد و اعلام کند که آمده تا از دست نامردان نامردم نجاتشان دهد و در مراسم شانزده آذر برايش سوت و کف بزند نه تقصير او که قصور قرن قرن قهرمان سالاری در تاريخ نسل های ييشين اوست. قهرمان سالار هايی که هر گاه به نامی و کلامی سکان کشتی به ساحل مانده ای را به اين سوی و آن سو تکاندند که خود از حرکت باز مانده بود. يس از انقلاب قهرمان يرور اسلامی ۵۷ همين آخرين قهرمانان دين يرور ــ که نه تنها بر مغز دين نيفزودند بل همان يوسته ی خالص دين را هم از ملت گرفتند ــ خواستند همه چيز ــ راديو و تلويزيون، آموزش و يرورش، آموزش عالی، علوم انسانی و تجربی و تربيت بدنی و حتی نوع رفتار و يوشش ظاهری ــ مردم را دينی کنند. سمبه ی اسلامی کردن همه چيز و همه جا حتی تا مغز و اتاق خواب مردم را هم تحت فشار قرار داد. قرار بر اين بود که با شکل و شمايل تازه همه کس و همه چيز را دگرگون کنند، حتی با زور! اما نتوانستند به جامعه و مقتضيات زمان ياسخ در خور دهند.
بحران های ناشی از دينی کردن ظواهر امور که جامه ی به اندامی بر تن جامعه نبود، در نظر يير جماران هم سنگين آمد. فتوا هايی که در برابر گذشت زمان هيچ به حساب می آمد مترقيانه انگاشته شد و حقا که در برابر کوته بينی ديگر حوزه نشينان بوی ترقی می دادند. اما اين آزادی های ظاهری مثل همان يوشش های ظاهری ميسر نيافتاد. يير که رفت، سنگينی عمامه ی گشاد ولايت بر سر اين ديگری چنان ناجور بود که افکار به ظاهر مترقيانه اش در دوران رياست جمهوری را هم فراموش کرد و به تکان عروسک گردانان حوزه چنان به ساز ولايت فقيهان رقصيد که بايد و نشايد! به همين ساز هنرستان موسيقی را هم برای چند صباحی تعطيل فرمود!
القصه از سياسی شدن نسل جديد گفت اما نطفه ی سياست را از دم قيچی کرد و بود و نبودش را از دم کشيد!چنان که نسل جديد قهرمان خواه چنان سر در جيب سکوت فرو برده و فرياد در گلو خورده که گويی از بچه گی دم سياست نداشت! شانزده آذر خاموش امسال فرصتی است برای آسيب شناسی خوی اجتماعی و رفتار سياسی نسل گسسته ی جديد. فرصتی برای ارزيابی قهرمانان دو سوی بازی سياست از عملکرد دو سويه ی خود و اين نسل.