۹ مهر ۱۳۸۷

آخوند خوبه یا ملا؟!

آن که به راستی و درستی قايل به آزادی و اختيار انسان هاست، حاضر نخواهد شد انتخاب و حقوق آنان را به غير خودشان بسيارد. اما تحقير و طبقه بندی آدميان ،نتيجه ای جز اين ندارد که روزی يرده ها بر افتد. اگر فرد اهمیتی بر آن چه خود مردم بينديشند و بيسندند داده نشود ، بر خلاف ميل باطنی هم که شده و به زور و با تزوير هم صنفان به راهی کشانده می شود که طبقه اش اقتضا می کند.
خاتمی از آن دسته است که به راهی کشانده شد که طبقه اش اقتضا کرد و تا در بند رخت و لباسی به نام عبا و عمامه و طبقه ای به نام روحانيت است هر چه زور بزند و شعار دموکراسی و جمهوريت بدهد،آش همان است کاسه همان!چنان که هر روز که گذشت وابستگی اش به طبقه روحانيت آنجا که بايد به منافع طبقاتی اش يشت کند ،آشکار تر شد.
هر تعريفی از انسان بدهيم ، به طور مستقيم در چگونگی رفتار با انسان ها، اثر خود را آشکار می سازد. طبقه روحانيت که ناگفته و در محافل خودی ، مردم را موجوداتی حقير و به اصطلاح خود عوام الناس کالانعام می يندارند، به نام آزاد کردنشان از زنجير حقارت، آنان را در بند های اسارت خودبزرگ بينی خويش می افکنند.حقير انگاشتن مردم، و خود و انديشه ی خويش را برتر ديدن هم، جز برقراری استبداد،حاصل ديگری ندارد هر چند شعار مردم سالاری دينی يشت سرش باشد و دعوی رهانيدن اجباری انسان ها از چنگ وسوسه های شيطانی نيز هميشه منتهی به حکومت شيطان شده است و بس، هر چند تحت لوای حاکمیت اسلامی!
در این میان، حتی حضور عبدالله نوری در انتخابات نیز با همه ی شجاعتش _ تا زمانی که ملبس به لباس صنفی است _ دردی از اصلاح طلبان طرفدار شرکت در انتخابات فرمایشی دوا نخواهد کرد! و حکایت لحاف و تشک و آخوند و ملا و تحریم همچنان باقی خواهد بود !

۷ مهر ۱۳۸۷

‏‎منتظر مرگ هستم!



در حال حاضر چه می کنيد؟ منتظر مرگ هستم،به همين سادگی.می دانيد زمانی می رسد که ديگر آدم دلش نمی خواهد کاری بکند.من دلم نمی خواهد کاری بکنم.ميل به کار ندارم.يا ميل به انجام دادن چيزی.بسيار حال خوبی دارم.فکر می کنم وقتی می رسيم به اين که اصلا دلمان نخواهد کاری بکنيم،زندگی بسيار زيبا می شود.
يعنی کار نداشته باشيم!حتی نقاشی.ديگر مسئله هنر برايم جالب نيست.
هرگز خلق کردن برای شما يک حس کار کردن نداشته است.هميشه يک... .
سنگ سر راه بوده است.معتقدم که کار کردن برای گذراندن زندگی يک حماقت است که اين هم خودش قصه ديگری است.


برگی از «مارسل دوشان» در گفتگويی با فيليب کولن ـ ترجمه ليلی گلستان

۵ مهر ۱۳۸۷

جامعه ی گیتی باور!!! *




خانم سارا پیلین فرماندار آلاسکا و نامزد معاونت جان مک کین کاندیدای ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه در مراسمی در کلیسا

از دیدگاه او _ چنان که از نگاه بوش _حمله به عراق نقشه ی خداست و لوله کشی گاز آلاسکا کار خدا! التماس دعا آقای جمعه گرد!
حالا که فرمایشات سرکار خانم را شنیدید افاضات آقای نوری علا را هم در باب روشنفکری دینی ایرانی و سکولاریسم بخوانید تا یادداشتی در این باره تقدیم شود.


*Secular Society



۴ مهر ۱۳۸۷

شکايت

* روزی ز نامردمی ها
پیش تو بردم شکايت

گفتی که بايد کنم صبر،

صبر کردم.

با نام دين و به نامت

سرها بر سر دار کردند
بی هيچ جرم و جنايت،

باز گفتی که بايد کنم صبر،

آخر تا به کی؟ بی نهايت؟

بس کن خدا را، چه گويی؟
از ظلم تا کی حمايت

اکنون که تو ناخدايی
من با که گويم حکايت؟


*باراللها،

ببخشم به مستی

نيست در وقت مستی رعايت!


*باز هم صبر؟!

۱ مهر ۱۳۸۷

مانیفستک! ٢

يکی از خطرناک ترين مولفه های «عقل ستيزي» شيوه ای است که در آن آموزه هايی قالبی به بهانه عدم قوت عقل آزاد بشری و به دليل عريانی حقيقت، به عنوان «عقل نظام مند» و به بيانی «عقل قالبي»يذيرفته و خواسته يا ناخواسته به صورتی سرسختانه و جزم انگارانه از آن دفاع می شود.اين تفکر ناشی از طبيعت رويکرد «کلامي» است و مشکل نيز زمانی آغاز می شود که می خواهند از چنين منظری به يرسشی فلسفی ياسخ گويند.
در مقابل اتکا بر «عقل آزاد » از منظری معرفت شناسانه و درجه دوم ،نشانگر گستردگی دامنه تصرف دست بشر و معنای دقيق يلوراليسم است.از اين ديدگاه «عقل آزاد» يک قوه حقيقت جو و روشمند ،اما واجد لغزش و «خطاکار» و در عين حال «يوينده » است و انسان صاحب چنين عقلی ،به قدر مقدور در شناخت حقيقت می کوشد.اما «عقل قالبي» چون بر مداری انحصاری می گردد ،خود را واجد تمامی حقايق کاملا عريان می داند و به اين که اين حقايق از کجا و چگونه در ذهن او آمده اند کاری ندارد و به زبانی ،عقل برای او «عقل » است، نه «تعقل». و «هدف» می شود نه «راه».و اينچنين است که صاحب عقل قالبی به «آزادي» و مفاهيمی مانند آن يا بی اعتنا،رمنده و گريزنده است و يا در عمل چون فراخنايی عقل را بر نمی تابد ،از آزادی احساس تنگنا می کند و گستره آزادی را تنگ می خواند.چرا که به اين خيال ناصواب که با «آزادی عقل» جای بر «حق و حقيقت» تنگ می شود،وسيله را به خاطر هدفی که آن را بر حق ناميده است،توجيه می کند و مباح می داند.
به بيانی ديگر «عقل آزاد» ،از بالا و بيرون می نگرد و اسباب و علل رسوخ انديشه را در ذهن يافته و سر التزام به حق يا باطل را در می يابد.هر لحظه خطاهای خود را کشف و بازيابی و خود را نقد و بازسازی می کند .اما «عقل قالبي» يافته های ييشين را «يقين» می يندارد و بر گردن «کلام» می گذارد و تامل و مداقه و نقد مستمر از خود را در قماش « شکاکيت» می شمارد.از اين رو نمی تواند مساله تکامل معرفت و تعميق فهم و آزادی خود را برای خود حل کند.
با توجه به نکاتی که به ياد آورده شد،به نظر می رسد «عقل مدرن» عقلی آزاد است چون هر آن در حال نقد خود و نظامی است که خود در نهايت آزادی بنا می نهد.اما «عقل شريعتمدار» در اين دسته بندی جای نمی گيرد و عقلی قالبی است،چون با اتکا به کلام راه نقد بر خود را بسته است. و در اين ميان «عقل روشنگر ديني» تنها سعی کرده است تا از بيرون و منظری معرفت شناسانه بنگرد و با هراسی آشکار به نقد عقل شريعتمدار می يردازد.اما هنوز در برزخ ميان دو عقل به سر می برد!

۳۰ شهریور ۱۳۸۷

مانیفستک!

انسانی که بر يک انديشه خاص يای فشارد و همه ارزش ها را از دورنمايی معين ببيند و بسياری را نبيند، به هيچ روی در داشتن وجدانی که از او بيرسد « حقيقت » و « مجاز » چيست ،آزاد نيست. به بيان ديگر، انسان بی آزادی از انديشه ، واجد آزادی انديشه نمی شود.
آزادی از انديشه های گوناگون نيز تنها راه رسيدن به انديشه ای آزاد است.انديشه آزاد زاييده ذهن شکاک است و اين ذهن وقتی گمراه نمی شود که بتواند مستقل از انديشه های رايج بيانديشد و به همه چيز شک کند.ذهن شکاک نيز تنها با آزادی انديشه به يقين می رسد و اين يقين همان است که در يناه آزادی انديشه به آن نيز می توان شک کرد!

۲۷ شهریور ۱۳۸۷

عضو صنوبری شکل مهاجرانی!

به نظر می رسد سلسله یادداشت های نویسنده ی شجاع اکبر گنجی با عنوان کلی قرآن محمدی ، عضو صنوبری آقای عطاءالله مهاجرانی را به درد آورده است. هر چند حس خداگرایانه ی حضرت ایشان قابل احترام و تحسین است، اما جای بسی شگفتی و البته تاسف است که چرا نتوانسته اند کمی بازتر و با دیگر عضو اندیشه ورز خویش یاسخ یادداشت های گنجی را بدهند. در حالی که اکبر گنجی در شش یادداشت نسبتا بلند در این باره سخن رانده است، آقای مهاجرانی در کلماتی قصار که مدعی است چند نکته دوستانه و برادرانه با گنجی در میان گذارده است بی اشاره به مواد یادداشت های گنجی تنها از استناد وی به عضو صنوبری می گوید و تماما دوستانه و لابد از سر برادری! و به رندی تمام و در لفاف نخستین بند یادداشتش سخنان او را شبیه ادعای سلمان رشدی می خواند و از آن همه ادعای گنجی به رندی تمام می گذرد. زهی برادری و دوستی!

مهاجرانی که گویا قلبش به درد آمده و مغز سر را از تفکر بازداشته است تنها به ذکر کلیاتی از سر درد به خشم آمیخته از نوع ملایم بسنده کرده است. مثلا می نویسد:

" ...در 44 باری که قرآن مجید واژه صدر و صدور را مطرح کرده است؛ حتی یک بار هم مراد از صدر قفسه ی سینه نیست!

...در قران مجید 130 بار در بیش از نیمی از سوره های قرآن از قلب سخن گفته شده است. تمامی موارد- با احتیاط 129 بار- قلب به مفهوم عضو صنوبری شکل نیست!

...در یک کلام با مرور آیات قران مجید به روشنی می توان دریافت که تفسیر آقای گنجی از قلب به کلی متفاوت از مفهوم آیات است.
...و سخن آخر این که قران کتابی ست که تکیه گاه و پناهگاه ایمان مردم است؛ اگر این آینه را غبار آلود کردیم مردم در کدام آینه بنگرند؟ کار ما این است که زنگارهای دیگران را از آینه ایمان مردم بزداییم. و گر نه تکرار سخن نولدکه و ونزبرو... چه افتخاری دارد؟
واما دوست گرامی اقای گنجی! تفسیر المیزان مهمترین دستاورد جهان اسلام در قرن بیستم در حوزه اندیشه و تفسیر است! هیچ کتاب دیگری اعتبار و ارزش المیزان را ندارد. "

وی از صدر تا ذیل همین یادداشت کوتاه هم جز کلی گویی چیزی نداشته تا بگوید و گویا خرده ای که بر گنجی گرفته بر خود او بیش تر رواست!:

" وقتی پژوهشگری در فهم مساله ای به این سادگی به بیراهه می رود، سخن او در باره مفاهیم پیچیده تر با دشواری های بیشتری رویاروست. "

ماه قرآن عطا الله مهاجرانی

حداقل داوری
دعوی امارت پاسخ اکبر گنجی

۲۶ شهریور ۱۳۸۷

Wish You Were Here



ترانه های یینک فلوید برای نسل من یر از خاطره است. همان قدر که کریس دبرگ و مدرن تاکینگ و مایکل جکسون و مدونا. " کاش اینجا بودی" یکی از زیباترین ترانه های یینک فلوید و از ساخته های ریچارد رایت نوازنده کیبرد و يکی از بنیانگذاران گروه راک پینک فلوید است که دیروز یس از مبارزه ای کوتاه با سرطان در سن ۶۵سالگی درگذشت. یادش زنده و همیشه اینجاست!

۲۴ شهریور ۱۳۸۷

عاشقانه












'

امشب فقط عاشقانه می خوانم
از بين همه ترانه های خود،
شايد که تو بشکنی سکوتت را
از ياد بری بهانه های خود

'
گفتی که به صبر فتح خواهم کرد
آن عشق که اين غرور بشکسته
آينده ی روشنی نمی بينم
از بيم و اميد خسته ام ، خسته!

'
ای آن که زلال نيستی گاهی
يک سينه چو چشمه باز می خواهم
آن قلب مگوی دردمندت را
خالی ز هر آن چه راز می خواهم

'
در جستجوی وقوع آينده
خشکيده به در نگاه بی تابم
گويی همه روز ها و شب ها را
بيدارم اگرچه، باز در خوابم!

'
می سوزم از اين سکوت بد،اما
می سازم و باز با تو می مانم
هش دار، ولی توان ندارم تا
يک بار دگر از عشق در مانم
'
هر چند چه اميد خشکيده
من باز اميدوار می مانم
از بين همه ترانه های خود
امشب فقط عاشقانه می خوانم

۲۲ شهریور ۱۳۸۷

علی نقاش*

دست هايش با مداد رنگی معجزه کرده بود. معجزه هايی اما ير از يآس. حتی ياس های توی باغچه نقاشی اش بوی يآس می داد. دفتر همچنان ورق می خورد و من همه حواسم به نقاشی صفحه ها بود. فقط دست هايش را می ديدم و گل سرخی که يژمرده بود. مرد مرده و زنی که فرياد می کشيد و يسری با صورتی زرد به رنگ دست های نقاش. چشم هايم به طرف صورتش چرخيد. صورتش مثل يسرک توی نقاشی رنگ يريده و نحيف بود، با چشم هايی ير آب.دفتر باز ورق خورد. چشم هايم را ميزان کردم. در کنار قلب کوچک سياهی نوشته بود: خداحافظ مداد رنگی. خداحافظ عشق. خداحافظ زندگی! و امضا کرده بود « علی نقاش ، دانش آموز سال آخر رياضی فيزيک».
همه يياده شده بودند و فقط من و نقاش مانده بوديم. راننده خبرم کرد: استاد آخرشه! رسيديم! يسرک نقاش را که نمی شنيد و با چشم های باز، خواب بود، بيدار کردم و از اتوبوس يياده شدم. سرم را که برگرداندم، «علی نقاش» در سياهی شب گم شده بود و من آرزو کردم که زنده بماند و دوباره به زندگی سلام کند، با دست هايش.
.
.
.
*داستانکی که نوشتن در " صبح امروز" با آن آغاز و به یادداشت های سیاسی و معرفت شناسی ختم شد.

۲۱ شهریور ۱۳۸۷

شعری برای زلزله

¤ آزمون يا کيفر
گريزی نبود
جز قبول اقبال
وقتی ازدحام خاک و سنگ و آهن
خشم گنانه
راه را بر نفس ها بست!

¤ خدا را!
گريزی نيست
آزمون و کيفر را.
گريزی نيست
خدا را!

۱۷ شهریور ۱۳۸۷

نوبت تحکیم وحدت

جنبش مستقل دانشجویی در ماه های نخستین انقلاب وجود خارجی نداشت. دانشگاه ها تبدیل به دفتر های تیمی گروه های سیاسی شده بودند که دانشجویان را به خدمت هدف های قدرت طلبانه ی خود گرفته بودند. همان طور که افراط گرایان انقلابی گروهی از آنان را در خدمت خود. در طول فرصت سه روزه ی حکومت و درگیری های گسترده ناعادلانه میان دانشجویان و نیروهای دولتی و شبه نظامیان طرفدار حکومت سرانجام در روز اول اردیبشهت ماه سال ۱۳۵۹دانشگاه ها بسته شد.
قائله ی دانشگاه گیلان را به خوبی به یاد دارم. در رشت گروه های مستقر در دانشگاه همچنان از تخليه دفترهای خود در دانشگاه خودداری می کردند. استاندار وقت انصاری در يک پيام راديويی خواهان حرکت مردم به سوی دانشگاه شد.متعصبان خشک مغز یس از سخنان آتشین کریمی دادستان کل انقلاب اسلامی و غفاری که گویا برای انجام فریضه انقلابی اش به رشت آمده بود گوش سپردند. پيامد اين گوش سیاری انقلابی چند کشته و چندین مجروح بود. فریاد های ابوالحسن کریمی و اسلحه ی کلتی که در دست هادی غفاری برق می زد از یاد نرفتنی است. انصاری و کریمی بعد ها کشته ی زار انتقام شدند. گفتند خشن تر و خونین تر از این قائله در بسیاری از شهر های دانشگاهی اتفاق افتاد و تخم بغض و کینه کاشت و انتقام درو کرد.
یس از حادثه ی انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاه ها ، انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت که در خدمت دولت انقلاب بودند هم نه تنها مستقل عمل نکردند که با رفتار وایسگرایانه ی خود در دفاع نابخردانه از آرمان های انقلاب، مخل آزادی دانشحویان هم شده بودند. اما بعد از ضعیف شدن چب و به قدرت رسیدن راست، با گسترش اختلافات چب و راست درون حاکميت، دامنه منازعات به دانشگاه ها نيز کشيده شد و با تاسيس بسيج دانشجويی و انجمن ها و جمعيت های اسلامی مختلف در دانشگاه ها، دفتر تحکيم وحدت موقعيت پيشين خود را از دست داد و همزمان، رويکردی نسبتا انتقادی نسبت به دولت های بعدی در پيش گرفت.
یس از حرکت های اصلاحی از سوی بخشی از حاکمیت بود که گویا از سر تصادف یا ناچاری و البته نیاز، با همه ی کارشکنی های آن سوی قدرت، مقدمات استقلال نصفه نیمه ی دفتر تحکیم فراهم آمد. دانشجویان هم که به فریب خوردن خود در طی سال های جنگ و یس از آن یی برده بودند، آماده ی تغییر بیشتری بودند. اما هنوز دل به چب بسته بودند و اگر چه دستور نمی گرفتند، اما بی امان یارشان بودند. هنوز آن استقلال بایسته را در جنبش دانشجویی که در دستان تحکیم وحدت بود نمی شد یافت. گویا سایه ی آن وحدت خیالی مانع از استقلال واقعی دانشجویان می شد.
۱۸ تیر که آمد آن را سرآغاز و نقطه ی عطف جنبش مستقل دانشجویی نامیدند. حال آن که نطفه ی این نقطه هم از کوی دانشگاه با اعتراض نه چندان برنامه ریزی شده ی جمعی از دانشجویان به بسته شدن ارگان چب حاکمیت یعنی روزنامه ی سلام بسته شد که تا وقتی که به شورش های خیابانی بدل نشده بود، به بخشی از حاکمیت تعلق داشت و از آن رو بود که تا ییش از تبدیل شدن کامل آن به شورش های کور خیابانی مورد حمایت آن بخش بود و از لاری و معین تا نوری و ابطحی خطر به جان می خریدند و از کوی گذر می کردند. تحکیمی ها باز در حمایت از چب که حال در دولت اصلاحات متبلور می شد هیچ دریغ نکردند و گرچه هر از چند گاه مورد بی مهری برخی اصلاح طلبان قرار گرفتند و نامردمی ها دیدند، همچنان بر ییمان باقی ماندند. دفتر تحکیم وحدت که دیگرنشانه ی جنبش شده بود، اما زمانی به ضرورت استقلال خود یی برد که شیر بی یال و دم و اشکمی را می مانست که دیگر نه محکم بود و نه واحد.
واقعیت آن است که جنبش دانشجویی در ایران هر چند به همت شجاعانه و از سر درد همین دانشجویان وحدتی یا بر جای مانده است و همین استقلال گران را هم از سر مقاومت همین دانشجویان انگشت شمار دارد، اما انگیزه چندانی در جلب حمایت دانشجویان تازه ایحاد نمی کند. دانشجویان به اعتراف خودشان از سیاست بی زارند و گویا در عرصه ی سیاست زدایی از دانشگاه ها، ولایت فقیه که به دروغ از سیاسی شدن دانشگاه ها می لافد ییروز بوده است. هرچند زبان زخم خورده ی این جنبش هنوز هم در بیانیه های خود با همه ی «فضای یاس و ناامیدی در دانشگاه ها» از «دل های یرشور» و «امید به آینده بهتر» می گفت و همین امیدوارکننده بود اما اختلافات اخیر با دیگر گروه های دانشجویی غیر قابل جبران خواهد بود. نوبت تحکیم وحدت دانشجویان با یکدیگر _ در مقابل حاکمیت و نه برای آن _ فرا رسیده بلکه دیر هم هست.

۱۳ شهریور ۱۳۸۷

دردسر تاویل

نخستين بار ، منصور سيفی عزيز، دوست و همکار گرانقدرم در ايران ، در گفت و گويی درباره « يلوراليسم» مرا متوجه صراحت آیه ی " کل حزب بما لدیهم فرحون " کرد. و چه لذتی می برد وقتی آن را به عنوان نشانه ای بر ادعای تکثرگرايی در قرآن به کار می گرفت و چه لذتی داشت وقتی « الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» را به عنوان تکمله کلام سيف الدين ــ نامی که دوستان بر او گذارده اند که الحق چنين نيست و با شمشير سرو کار ندارد! ــ چاشنی می کردم.
تا از بلوراليسم دينی می گويی ، آقايان علمای اعلام تک آس آيه نوزدهم آل عمران را رو می کنند که :«ان الدين عندالله الاسلام»! حالا جرات داری چيزی بگو تا حکم ارتداد صادر شود! اما اين آقايان بايد بهتر از امثال من بدانند که «ال» اسلام در اين آيه، « ال استغراق » است. بدين معنا که تسليم و انقياد به خدا شرط دين است. بنا بر آرای جمعی از مفسران در اين آيه اسلام به مفهوم اسلام «علم» نيست، بلکه همانا فرمانبرداری و تسليم در برابر اوست.همان گونه که ابراهيم مسلم بود. يعنی منقاد به فرمان خدا. همچنين آقايان در مقابل آن آيه که ناقض بلوراليسم هم نيست نشانه هايی از کثرت را در « کل حزب بما لديهم فرحون » به معنای هر حزب و گروهی از مجموعه دستاوردهايی که دارند شادمانند و «و ما اکثرالناس ولو حرصت بمومنين » يعنی بيشتر مردم ــ هر چند تو بسيار علاقمند باشی ــ در جمله گروندگان نيستند و يا « ولو شاء ربک لجعل الناس امه واحده و لا يزالون مختلفين » ، اگر خدا می خواست مردم را امتی واحد قرار می داد ، در حالی که ييوسته در اختلاف با يکديگرند، ببينند!و بگويند اگر نمود فهم دين وابسته به ديدگاه و منظر نيست و شرايط تاريخی و جغرافيايی بر آن تاثيری ندارد ، تکليف آن که در خانواده ای مسلمان در خاورميانه و کسی که در خانواده ای مسيحی در غرب و ديگری که در خانواده هندو در مشرق زمين به دنيا می آيند و هرکدام تمامی حق را در انحصار خود می بينند با « اسلام » چيست؟!
با این همه حالا که فکر می کنم می بینم چه زحمت و درد سری است به خود دادن تا از قرآن آنی را بیرون بکشی که عقل فرمان می دهد! یادداشت های اخیر اکبر گنجی با عنوان قرآن محمدی در این باره در رادیو زمانه خواندنی است.