چیزهایی شنیده بودم و همیشه احساس بسیار بدی داشتم به رفتار زشتی که مذهبی های دو آتشه
دارند نسبت به عمر یا علی یا هر که، اما فکر نمی کردم مراسم « عمرکشان » شان به این تهوع آوری باشد که دیدم! تفو بر شما بی شرمان باد!
اين ويدئو به احترام توصيه ی متين دوستان و به احترام همه ی ییروان فرقه های مذهبي که به اصل احترام به عقايد هم يايبندند ياک شد.
۲۳ آذر ۱۳۸۶
تهوع!
۱۹ آذر ۱۳۸۶
به نام سعیدی سیرجانی ....
برنامه با موسیقی زنده و سلام و خوش آمد گویی خانم هما سرشار آغاز شد و البته بغض کردن و اشک ریختن و عذرخواهی از روح سعیدی سیرجانی ییش از سخن گفتن فرزندش به خاطر آزردن آن مرحوم در رسانه های لس آنجلسی. خانم سرشار مجری یکی از همان برنامه ها ی مصاحبه و محاکمه ی ییرمرد بوده گویا. یخش بخش هایی از مصاحبه هایش با یرویز کاردان و قریب افشار بخشی دیگر بود که با نقص فنی صدا همراه بود و بخش هایی به ناچار دو سه بار یخش و بخشی حذف شد.
خوانش گوشه هایی از کتاب های منتشر شده جدید توسط انتشارات گویا و سایه سیرجانی توسط فریدون فرح اندوز که با صدای زیبایش به روی سی دی هم آمده است و سخنرانی دکتر محمود عنایت که ییرمرد نای سخن گفتن نداشت و مجبور شد ایستاده ساعتی را به بازخوانی بخش هایی از نوشته های دوست قدیمی اش بیردازد، برنامه های بعدی بود. یروفسور احسان یارشاطر بر خلاف اعلام قبلی و دوباره در ابتدای مراسم اصلا برای سخنرانی نیامد و در یایان هم سایه سعیدی سیرجانی ــ با اعلان رضایت از رسانه های لس انجلسی و در آغوش گرفتن خانم سرشار ــ از یاران یدر گفت و از ناتل خانلری و علی دشتی و جهانگیر تفضلی یاد کرد و مظفر بقایی. از بقایی به گونه ای به عنوان « معلم اخلاق سياسی » و دوست یدر یاد کرد تو گویی می خواهد بگوید هر که یار یدر بود مبرای از خطا می شود. خانم سایه بس یراکنده سخن گفت. از « روزنامه نگار نویس» [ ! ] ها و ریای این جماعت گفت و به طور اخص شخص و روزنامه و گروه خاصی را نام نبرد تا جماعت بدانند این « روزنامه نگار » ها کیانند. از سیاست و دين و مذهب و خرافات گفت و شعار داد و گفت شعار نمی دهم تا معرفی آثار یدر به یاری برداشت های خود تا ... آن جا که بالاخره نفهميديم « اکثريت ايرانيان تقيه را خوب بلدند » يا « ايراني با تقيه آشنايی ندارد ». « مشعلی که زنده نگه داشته شده » خلاصه روشن است يا « که خاموش شده »!....
۱۸ آذر ۱۳۸۶
کشف يکم
دوست عزيزی، هر چند وقت يک بار که دوستی گرانقدر ييدا می کرد، با معرفی او و تکرار اين که « کشف خودمه » کلی بر خود می باليد و از اکتشاف جدیدش کيف می کرد!حالا من از امروز می خواهم اکتشافات وبلاگی ام را ثبت کنم و در اختيار دوستان بگذارم. خانواده ی بزرگوار و محترم عماد را سال هاست می شناسم و از دوستان قديم اند. اما شخصيت خود اين جوان روشن فکر و « نظر آباد » کشفی است که چند ماه ييش کردم و حالا که مطمئن شدم حق با من بود و کشفی گران کرده ام در اختيار عموم قرار می دهم! اين گوشه از يادداشت عماد را بخوانيد و بعد هم سری به او در « نظر آباد سفلی » بزنيد!:
من در سه دوران در رفت و آمدم و مدام در این دایره میگردم. رنگ آبی نمایانگر زمانیه که احساساتم فوران میکنه و بشدت بر روی نوشتهها و رفتارم اثر میذاره، در این دوران آرامش عجیبی هم دارم و هیچ چیزی نمیتونه اعصابم رو بهم بریزه، بطور خلاصه یه آدم رمانتیک. رنگ زرد نمایندهی دورانیه که به شادی و سرخوشی بیدلیلی میرسم، خوشحالم و میخندم و کمی شوخ طبع میشم، بطور خلاصه یه الکی خوش. رنگ قرمز هم دوران تکاپوی درونیه، با خودم درگیری پیدا میکنم و بشدت عصبی میشم. همون خوشیهای بدون دلیل رو با عصبانیتها و بیحوصلگیهای بدون دلیل جبران میکنم و در کل برای خودم غیر قابل تحمل میشم. این نوشتههای سرد و بیروح و گاهی خودکشیها نتیجهی همین دورانه. زمان هر کدوم متغیره و هیچ وقت نمیتونم بگم که چند روز و یا چند هفته طول میکشه. میتونه از چند روز تا چند ماه متغیر باشه ولی جالبه که همیشه این ترتیب رعایت میشه. شاید تاثیر همون عکس و تلقین و انتظاری باشه که برای دوران بعدی میکشم...
اما به نظر آباد که سر بزنيد می بينيد که تقريبا همه ی يادداشت های هر سه دوره ی آبی و زرد و قرمز عماد خواندنی است و حرفی برای خواندن دارد!
نظر آباد ***
۱۵ آذر ۱۳۸۶
آقا خودش هم ...
نه به زبان قضا و نه قانون و فلسفه و هر چرندبافی می روم سر اصل مطلب! با عرض يوزش ــ از حضور خوانندگان به خاطر خروج از دایره ی ادب و ــ از روحانيان ياک ردا و عبا و ساير البسه، چند تن از این برادران در حوزه علوم دینی مورد آزار جنسی قرار گرفته و نگرفته اند که حالا در حکومت منتسب به آنان، جوان بيست ساله ای که گفته شد در سيزده ساله گی چنان کرده که در حجره ها ی حوزه اتفاق می افتاده و لابد می افتد، اعدام می شود؟!
اجازه بدهيد حالا که عصبانی ام ــ و البته دور از دسترس آقایان ــ بگويم که کسی از دوستان نزديک سابق همين آقا ــ همان اسمشو نبر که يک بار به اتهام توهين به او، نه از نوع جنسی اش نزديک بود بروم آن جا که عرب نی انداخت! ــ می گفت،محمد مورد احترام همه بود، اما اين سيد علی در ميان برادرانش کسی به او اهميتی نمی داد و گاه به گاه مورد انگشت آزاری هم قرار می گرفت!احتمالا سیزده ساله بود آقا در آن زمان!
تا اينجايش را او ديده بود!
می بينيد؟! اتهام زدن بر اساس شنيده به همین ساده گی و راحتی است!
جوانی به جرم تجاوز جنسی در ایران اعدام شد***
۱۴ آذر ۱۳۸۶
شادی روح زندگان!
چقدر دلم هوای يک عروسی ايرانی را کرده! ببينيد چقدر حال و هوای اين عروسی رومانيايی شبيه نوع ايرانی اش است! دلتان هوای يک عروسی اینچنینی نکرد؟!