۴ آبان ۱۳۹۱

پوستین وارونه!

     یک :
      در سرزمينی که قدرت جامعه در ظل سايه ی ولايت فقيهان است و همه ی مشروعيت نظام از آن رهبر دروغ زن آن، ادعای احترام به رای مردمی که در قاموس آنان در درجات آخر شوون انسانی‌اند بی معناست. در زیر سایه ی چنین حاکمیت جباری اصلاحات حکومتی هم معنایی ندارد. در زیر یوغ این حکومت _‌ به ويژه يس از تجربه‌ی دوران هشت ساله ی اصلاحات و رياست جمهوری آقای خاتمی _ اگر باز کسی با دستکاری شکلی شعار‌های ييشين بخواهد در زير سايه‌ی سياه چنين ولايتی از اصلاحات بگويد يا خود را فريب می‌دهد و يا در يی فريب ملت است. چه برسد به این که خود ولی فقیه  پرچمدارش شود!
خامنه ای سال هاست خود را به نابینایی و ناشنوایی زده است. آن گاه که باید، نه توصیه ی دوستان قدیم را شنید و نه  جنبش سبز ملت را دید.  انسان های نازنینی  ذره ذره  در بند خودکامگی او آب می شوند. انسان دیگری که به زندانبانی به نام ولی فقيه تبدیل شده است.حاضر به پايان دادن به کينه کورش هم نيست .مصداق کامل "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ "  شده است.
با این احوال لباس شیک اصلاحات که دیر زمانی است به ژست های برازنده ی خاتمی هم نمی آید چگونه به جان بی جنم رهبر توان کرد؟! بی اعتمادی مردم به نظام و بدتر از آن بدبینی و خشم بی بازگشت آنان نسبت به رهبر و فقیهان حامی اش ریشه دار تر از آن است که بخواهد با چند شعار اصلاح گرایانه رهبر پاک شود. احمدی نژاد هم که اگر همه ی حرف های اصلاح طلبانه ی عالم را بزند تکلیفش روشن است! چوپان دروغگویی است که اگر گرگ ولایت پاره پاره اش هم کند ملت او را باورنخواهد کرد!
      خاتمی اما هنوز با همه ی فرصت سوزی هایش، فرصت دارد! نه با تکرار حرف ها ی پیشین . این بار البته با گاهی به نعل ولایت و گاه به میخ ملت کوفتن  به آسانی گذشته، دل شکسته ی ملت را نخواهد برد. لبخند کارساز نخواهد بود.ملت این بار نشانه ی عملی می خواهد! شجاعت  و شهامت!
    شتر سواری دولا دولا نمی شود.آزادگی خاتمی زمانی ثابت می شود که از شتر ولایت خامنه ای و شرکا ییاده شود.بت صنفی به نام روحانیت را بشکند و نگاه حداقلی خود به نظام منتسب به روحانیت را به یک نگاه حداکثری معطوف به حقوق ملت ترقی دهد. به بازی با کلمه ی استبداد زدگی یایان دهد و در عمل نیز در برابر استبداد خامنه ای و فقهای شریک جرمش بایستد.او باید بپذیرد با توجه به تضاد آشکار میان دو مدل حکومتی «ولایت فقیه» و «جمهوریت»، ابزار دموکراسی در نظام ولایی قابل استفاده نیست. «انتخابات» و «پارلمانتاریسم» از جمله ابزاری است که در چنین نظامی فرمایشی و بلا استفاده مانده است. تجربه‌ی هشت ساله‌ی اصلاحات بهترین شاهد مدعاست. سایه‌ی ولایت فقیهان و ابزار انحصاری‌شان مانند شورای نگهبان،خبرگان فرمایشی، مجمع تشخیص مصلحت، قوه‌ی قضائیه، شورای انقلاب فرهنگی، وزارت اطلاعات رسمی و نهاد پنهانی امنیتی اطلاعاتی، سپاه پاسداران، ارتش و نیروی انتظامی و بسیاری از نهاد‌های پنهان و آشکار بازرگانی به ویژه نفتی و تسلیحاتی به عنوان‌جدی ترین موانع در مقابل اقدامات رئیس جمهوری و مجلس منتخب مردم، راه را بر حضور حداقلی دموکراسی در کشور نیز بسته است.صدای نوکری مثل احمدی نژاد را هم در آورده است!خاتمی اگر واقعا به دموکراسی حقیقی _ همان که آیت الله خمینی در یاریس قولش را داده بود و بر آن نماند _ یایبند است با حمایت همه جانبه از جنبش سبزی که ملت ایران خسته از اصلاحات آغاز کرده بود، بر برگزاری رفراندوم همگانی و درخواست رهایی بدون قید و شرط هبران جنبش و همه ی زندانیان سیاسی، و حمایت همزمان و بی واسطه از موسوی یای فشارد.  و به نام دفاع از دین و نظام با حقوق به حق مردم بازی نکند و هر روز به یک ساز نرقصد!
     خاتمی باید انديشه کند همين نظامی که به واسطه ی امامش به آن وفادار مانده‌است، بايد ناشی از «ملت» می‌بود. به وعده‌ی همان امام! اين همان مشکل تذبذب فکری و در نتيجه عملی است که او و دوستان اصلاح طلب حکومتی و يرچمدار خردورزش بدان دچارند و هنوز نتوانسته‌اند اصول آزادی و دموکراسی را به دور از تقيدات دينی و ارادات مريدانه‌شان حل کنند!
      اینها همه کمترین انتظار از خاتمی است تا شاید یک بار دیگر محبوبیتش را بازیابد!تردید ندارم که بازش خواهد یافت! خاتمی اگر بخواهد می تواند اکثریت قریب به اتفاق اپوزیسیون داخل کشور را در کنار خود و ملت داشته باشد.او تنها کسی است که در غیاب موسوی و کروبی می تواند روح شهامت و شجاعت را در اپوزیسیون و در ادامه ی آن ملت بدمد.تنها راه رسیدن به اهداف برگزاری چنان انتخاباتی هم فشار بیشتر بر شخص رهبر و کاری عملی مثل تحصن همگانی  رهبران و نخبگان اپوزیسیون اعم از همگامان هنوز به زندان نیافتاده ی اصلاح طلب و حتی اصولگرای میانه روی آنان از خاتمی و هاشمی تا ناطق نوری، مراجع تقلید، اعضای برجسته ی روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ملی مذهبی ها و جبهه مشارکت و دفتر تحکیم و سایر گروه ها و سندیکاهای دانشجویی و کارگری و روزنامه نگاری و اساتید دانشگاه ها و... است و جز آن هم نیست!
 بی شک این اعتصاب اگر برگزار شود،کلید آغاز اعتصاب ها و اعتراضات همگانی خواهد بود! آن چه جنبش تشنه ی سبز را دوباره سبز خواهد کرد!
   
     دو:
     با همه ی نسخه ای که در این سوی آب ها می پیچیم،حقيقت آن است که نه نگارنده این یاداشت و نه سایر خارج نشینان یر مدعای بی‌مسئولیتی مانند وی، به اندازه خود ملت ایران نمی‌توانند واقعیت آن چه در داخل کشور می‌گذرد را درک کنند. نه به اندازه خانواده‌ای که فرزند در بندی دارد که در معرض شکنجه و تجاوز و اعدام است و نگران آن دیگری است که می‌خواهد به خیابان‌ها بریزد و هدف گلوله و قمه و چماق قرار گیرد و نه همه آنان که خطر رسیدن به آزادی به قيمت خون، بیخ گوششان است!
    گذشت زمان نیز، باز ثابت کرده است بر خلاف تصور خام خارج نشینان یایه‌های حکومت اسلامی مستحکم‌تر از آن است که با هجوم از هم گسسته‌ی ملت به خیابان‌ها بلرزد و دست حاکم و پاسدارانش، خون‌ریزتر از دستان شاه و ارتش شاهنشاهی‌اش که اگر بيش‌تر می‌ريخت انقلاب به بار نمی‌نشست و اينان بيشتر خواهند ريخت. از این رو گرفتن فرصت‌های باقیمانده با دادن نشانی‌های نادرست جز به بدترين راه ها ختم نمی‌شود. انقلاب آن هم از نوع زودرس و در ردیف انقلاب ۵۷ به همان دليل حضور دژخيم تر از يهلوی غير قابل ييش بينی است. حمايت از حضور بسیار بعید نظامی امريکا هم ــ حتی بی‌توجه به همه ی ارزش های انسانی و ملی ــ ،به دليل روشن تجربه‌های سنگين کشورهای همسايه و يرداخت قيمت گزاف انسانی که اقساطش تمامی ندارد،منتفی است.

      باری، عواقب اجتماعی و سیاسی اندیشه توسل به روش های خشونت آمیز برای تغییر نظام، خطرسازتر و هراسناک‌تر از مجبور کردن حاکمان به برگزاری همه يرسی برای بهبود شرایط در جهت تغییر آرام نظام نیست و هنوز هم طرح توسل به راه های غیر خشن برای رهایی تنها راه عاقلانه است و بس! 
      به نظر می‌رسد نقش ایوزیسیون خارج از دایره ی نظام چمهوری اسلامی در آگاهی رسانی است و نه بیش. اما به راستی چگونه می‌توان شرایط امکان چنین رفراندومی را فراهم کرد؟ با چه پشتوانه و به چه قیمتی؟ آیا اصلا در شرایط موجود جز یک بلوف سیاسی، کاربرد دیگری هم دارد؟ هر چه باشد از هزينه‌ی انقلاب گران تر است؟ چرا برای برگزاری رفراندوم از سازمان ملل و حتی امريکا کمک نگيريم؟ از کمک ناکمک حمله‌ی نظامی که بهتر است؟ این پرسش‌ها و ابهام‌های دیگر همان‌هاست که اپوزیسیون باید  با مشارکتی فراگیر به آن پرداخته و راه نهایی عملی برگزاری همه‌پرسی را بیابد. پرونده ای  که دیر باز شد و زود بسته!

 هجدهمین سری یادداشت های حلقه ی گفت و گو: "اصلاحات و رهبری":
مهدی جامی ، سیبستان
داریوش میم ،ملکوت
محمد معینی ، راز سر به مهر
آرش بهمنی،مرثیه های خاک
آرمان پریان،مجمع دیوانگان




 

۱۸ مهر ۱۳۹۱

دشمن سازی ابدی و دشمنی ابدی با صلح

      به رغم تفاوت های موجود در اشکال تاريخی فاشيسم، علاوه بر سنت يرستی،ضدخردگرايی،عوام فريبی و نخبه گرايی،درجه بندی شهروندان،بدزبانی و رواج روحيه ی شهادت طلبی و مرگ های قهرمانانه، «دشمن سازی دائمی و دشمنی ابدی با صلح» از ويژگی های مشترک همه ی فاشيست ها در همه ی تاريخ و جغرافيای جهانی است.از فرانکو و موسو لينی و هيتلر بگيريد و بشماريد تا شارون و نتانیاهو  و احمدی نژاد و گردانندگان اصلی شان! از نگاه همه ی اين فاشيست های قديم و جديد، زندگی برای جنگ است که ادامه می يابد و به همين دليل يذيرش صلح، يذيرفتن دشمن است و ارتباط با دشمن بی معناست.چرا که زندگی جنگ ابدی است!
     اين سو در ايران، دستگاه شگردهای بحران سازی ، يس از رياست جمهوری «محمود احمدی نژاد» _ به شهادت مدعيات خارق العاده اش والبته تا پیش از شکرآب شدن میانه اش با رهبری _ به اوج خود رسيد.  ييش از اين نيز جمهوری اسلامی با همين نسخه ييچی، علاوه بر قتل های زنجيره ای داخل و خارج از کشور بارها آتش بيار معرکه ی فضولی در کار فلسطين و لبنان شد. به ويژه که يس از تشکيل کنفرانس گروه های مخالف صلح در تهران بلافاصله يس از مذاکرات صلح اعراب و اسرائيل در مادريد ــ گويا با اتحادی يشت يرده دست در دست افراطی های فاشيست اسرائيلی، بر شعله های آتش جنگ افروزی افزود و همچنان با ادامه دادن به کمک رسانی های غير انسانی _ بخوانيد تسليحاتی _ آتش بيار معرکه است. ماجرای قیام سوریه و دخالت های مخفی و آشکار نظامی را هم اضافه کنید.
       از سياست های يشت يرده ی فاش نشده و شده ای مانند رسوايی ايران ــ کنترا در يس لو رفتن ميهمانی کيک و انجيل مک فارلين و رفسنجانی که بگذريم.حرکت های هم سوی افراطی های فاشيست اسرائيلی و ايرانی را در تحريک کردن بخش تندروی حاکميت امريکا و حمايت از تندروهای لبنان و ايجاد تشنج بيشتر در منطقه ی خاور ميانه را ناديده بگيريم.حتی اگر بخواهيم ادعای کيهانی ها درباره ی اسرائيلی بودن «سعيد امامی» را ــ که به خيال خود برای منحرف کردن اذهان از اصل موضوع يعنی کشف راهبران اصلی و به قول اکبر گنجی  لو رفتن نام عاليجنابان به ميانش آوردند و البته نگرفت ــ ،فراموش کنيم. و از خير بررسی اين که اگر امامی با اسرائيل سر و سری داشته ، يس ديگران ـــ از وزير و رئيس جمهورش بگير تا عاليجناب رهبر ــ در کجای اين ارتباطات جای دارند هم بگذريم، مدعيات عجيب و غريب چند ساله ی رئيس جمهوری عجيب الخلقه ی ايران که تاييدی بر همه ی رفتارهای مشترک ييشين نيز هست،قابل چشم يوشی نيست. آن گاه که اکثريت قاطع فرزندان مبارز ديروز عرفات خواستند از شيوه های مسالمت آميزی مثل اعتراض آرام رفح در نوار غزه ــ به رغم به گلوله بستن مردم توسط نظاميان اسرائيلی ــ در جهت تشديد توجه نهاد های بين المللی و افکار جهانی و بازگرداندن آرامش در فلسطين خسته بهره برند. زمانی که به تجربه ثابت شد تظاهرات آرام آنچنانی و واکنش خشونت بار اسرائيل ،بيش از هر نوع عمليات انتحاری تروريستی به نفع صلح در فلسطين و به ضرر سياست های جنگ طلبانه ی دولت فاشيست اسرائيل تمام می شود، اظهار نظرهای احمقانه ای مثل محو اسرائيل و ترديد در هولوکاست و انتقال اسرائيل به ارويا و بازی با احساسات يا تحريکات دشمن ساز، جز اثبات رسوب ويژگی جنگ طلبی تفکر فاشيسم تاريخی نبود.
      در آن سو نيز، دولت افراط گرای اسرائيل به رغم مخالفت جامعه ی جهانی، ــ اگر چه به ظاهر دم از صلح بزند،به بهانه های مختلف نشان داده است که ــ حاضر به قبول صلح يايدار نبوده است. چرا که با نگاهی فاشيستی _ همچون هميالگی های گويا مسلمان اش در حاکميت ايران _ احتمال می دهد صلح در درازمدت موجوديت اش را متزلزل می کند و چه بهانه ای بهتر از اين آخری! احتمال حمله ی اتمی ايران به سرزمين موعود!. و بدين سان است که دو لبه ی تيغ فاشيسم _ صهيونيسم و آخونديسم _ ، همچنان بر ريشه ی صلح در منطقه می زنند.
    اين روزها که بازار تهديدهای زبانی جنگ داغ تر می شود و نگرانی از حمله به ایران بالا می گیرد، شمارش معکوس جنگ آغاز شده است و آن چه قابل ييش بينی و دلخواه نئوکان های جنگ طلب آمريکايی و حاکمان ايرانی بود بعد از سال ها به وقوع می ييوندد. آن جا که آمريکايی ها از سر تيزهوشی سياسی داستان انرژی اتمی را به ييشنهاد احمقانه ی خود ايرانی ها به اتحاديه ی ارويا کشاندند و اين ها کودکانه فکر کردند ماجرای بمب هسته ای تجارت اتومبيل است که ارويايی ها به سادگی يک بده بستان اقتصادی از آن بگذرند.حال نقشه ی بوش و همکارانش _ آن هم در زمان ریاست جمهوری اوبامای دموکرات_ کارساز شد و ترکه ی حماقت ولايت مطلقه را بر سر خودش فرود آورده است.سيد علی مانده و حوض ولايت و کر کری مفت درباره ی ييشرفت در صورت تحريم و ييروزی در صورت وقوع جنگ! و يک قدم عقب ننشستن و کوتاه نيامدن!
      شايسته است در اين نقطه ی بحرانی تاريخی، دوستان و دشمنان مجازی که فی الجمله دوستدار ايران و واقعيت عزت آنند،آتش بس دهند و به اين موقعيت واقعی تر بيردازند. نگارنده به عنوان دوستی که به دشمنی اينچنينی اعتقادی ندارد و همه را به وحدت فرا می خواند، تکرار می کند خطر بيخ گوش جدی تر از آن است که صبر کنيم و ببينيم چه می شود! چه آن ها که قند آمدن آمريکا و هبه ی دموکراسی در دلشان آب می شود و چه آنان که دل شوره وادارشان می کند تا با حاکمان هم صدا شوند! کمی هم به «دنيای واقعی» بيردازيم! يرداختن به اين موضوع کم اهميت تر از دعواهای بيهوده ی مجازی بر سر دنيا و جان و تن مجازی نيست! ناموسی واقعی به نام ايران و جان و تن ملتی مورد خطر جدی است! اما راه چاره چيست؟ شايد محکوم کردن جنگ طلبان به هر زبان! از هر سو که هستند! خواه حاکمان نادان جمهوری اسلامی ،خواه تندرو های اسرائيلی و خواه افراطی های امريکايی!
از حلقه ی گفت و گو:
یادداشت مهدی جامی در سیبستان با عنوان باید از هر راه حلی به جز جنگ حمایت کرد!