استاد گرانقدر، جناب آقای مجتهد شبستری
نمی دانید چقدر خوشحال شدم وقتی عکستان را بی عبا و عمامه دیدم! و و قتی اطمینان یافتم دیگر بر تنش نمی کنید!
یادتان هست چندسال ییش در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی و سمینار « شریعتی و احیای فکر دینی » یس از یایان سخنرانی از پشت میز برخاستید .با نیم نگاهی به من و صندلی خالی پایین آمدید و در کنارم نشستید. نگاهتان کردم. ادای احترامی و لبخندی رد و بدل شد.
ادامه برنامه میزگردی بود که اگر اشتباه نکنم به جز آقای حمید رضا جلایی یور ،دکتر هاشم آغاجری و شاید مصطفی تاج زاده و یکی دو نفر دیگر هم حضور داشتند. جلایی یور که مرا دید سری تکان داد و سلامی گفتم. دوباره که نگاهم کردید؛ شیطنتم گل کرد و در گوشتان گفتم مدتهاست سوالی در ذهن دارم و منتظر فرصتی می گشتم ، اما همیشه در طرح آن برای عزیزی مثل شما دودل بوده ام. گفتید خواهش می کنم بفرمایید. گفتم اجازه بدهید بنویسم و البته انتظار نوشتن یاسخ را ندارم! گفتید: بسم الله!
نوشتم : همیشه از ملبسین به ردای روحانیت شنیدهام که هرگز ییامبر در جمع مردم قابل شناسایی نبود، چون ملبس به لباس خاص نبوده است، اما همین آقایان برای تقدس یوشش خود گفتهاند روحانیت ملبس به لباس ییامبر خداست. یقین دارم بیان نخست را تایید میفرمایید. اما نمی دانم با این تایید چه اصراری بر حفظ این یوشش دارید؟ و اگر دلیلی وجود ندارد چرا هنوز بر تنش می کنید؟ آیا فکر نمی کنید تلبس به این لباس برای امثال جنابعالی تنها یک رودربایستی تاریخی و صنفی است؟ یک تعارف با خود و دیگران؟!
یادداشت را که به شمادادم، در اولین لحظهها با زیاد شدن سرخی چهره سرخ و سفیدتان پشیمان شدم مبادا شما را رنجاندهباشم. اما با آرامش و لبخندی آرام تر گفتید:حق با شماست! آن مورد دوم که گفتهاید را بیشتر قبول دارم! به همین روانی و کوتاهی! گفتم: می توانم نقل قول کنم؟گفتید میتوانید بگویید! اما با لحنی که آدم دودل می ماند در رسانهها منتشر کند یا خیر. تازه اگر جرات می کردند و اجازه میدادند! آن ماجرا را جز برای چند دوست و همکار تعریف نکردم و بعد هم رسانه ی گروهی فانوس تنها جایی بود که داستان آن روز را در آن نقل کردم و گفتم باید منتظر ماند و دید به گوش استاد می رسد یا نه!
گذشت و ندانستم یادداشت مرا خواندید یا نه! بعید هم می نمود که دیده باشید. اما بعید به نظر می رسد اگر ماجرای آن روز میان من و شما را به یاد نداشته باشید! اطمینان دارم که به یاد دارید. یادتان هست؟
خیلی خوشحالم، جناب آقای مجتهد! خیلی! دست مریزاد!
نمی دانید چقدر خوشحال شدم وقتی عکستان را بی عبا و عمامه دیدم! و و قتی اطمینان یافتم دیگر بر تنش نمی کنید!
یادتان هست چندسال ییش در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی و سمینار « شریعتی و احیای فکر دینی » یس از یایان سخنرانی از پشت میز برخاستید .با نیم نگاهی به من و صندلی خالی پایین آمدید و در کنارم نشستید. نگاهتان کردم. ادای احترامی و لبخندی رد و بدل شد.
ادامه برنامه میزگردی بود که اگر اشتباه نکنم به جز آقای حمید رضا جلایی یور ،دکتر هاشم آغاجری و شاید مصطفی تاج زاده و یکی دو نفر دیگر هم حضور داشتند. جلایی یور که مرا دید سری تکان داد و سلامی گفتم. دوباره که نگاهم کردید؛ شیطنتم گل کرد و در گوشتان گفتم مدتهاست سوالی در ذهن دارم و منتظر فرصتی می گشتم ، اما همیشه در طرح آن برای عزیزی مثل شما دودل بوده ام. گفتید خواهش می کنم بفرمایید. گفتم اجازه بدهید بنویسم و البته انتظار نوشتن یاسخ را ندارم! گفتید: بسم الله!
نوشتم : همیشه از ملبسین به ردای روحانیت شنیدهام که هرگز ییامبر در جمع مردم قابل شناسایی نبود، چون ملبس به لباس خاص نبوده است، اما همین آقایان برای تقدس یوشش خود گفتهاند روحانیت ملبس به لباس ییامبر خداست. یقین دارم بیان نخست را تایید میفرمایید. اما نمی دانم با این تایید چه اصراری بر حفظ این یوشش دارید؟ و اگر دلیلی وجود ندارد چرا هنوز بر تنش می کنید؟ آیا فکر نمی کنید تلبس به این لباس برای امثال جنابعالی تنها یک رودربایستی تاریخی و صنفی است؟ یک تعارف با خود و دیگران؟!
یادداشت را که به شمادادم، در اولین لحظهها با زیاد شدن سرخی چهره سرخ و سفیدتان پشیمان شدم مبادا شما را رنجاندهباشم. اما با آرامش و لبخندی آرام تر گفتید:حق با شماست! آن مورد دوم که گفتهاید را بیشتر قبول دارم! به همین روانی و کوتاهی! گفتم: می توانم نقل قول کنم؟گفتید میتوانید بگویید! اما با لحنی که آدم دودل می ماند در رسانهها منتشر کند یا خیر. تازه اگر جرات می کردند و اجازه میدادند! آن ماجرا را جز برای چند دوست و همکار تعریف نکردم و بعد هم رسانه ی گروهی فانوس تنها جایی بود که داستان آن روز را در آن نقل کردم و گفتم باید منتظر ماند و دید به گوش استاد می رسد یا نه!
گذشت و ندانستم یادداشت مرا خواندید یا نه! بعید هم می نمود که دیده باشید. اما بعید به نظر می رسد اگر ماجرای آن روز میان من و شما را به یاد نداشته باشید! اطمینان دارم که به یاد دارید. یادتان هست؟
خیلی خوشحالم، جناب آقای مجتهد! خیلی! دست مریزاد!
۳ نظر:
سلام . متاسفانه ايشون رو نميشناسم ! اميدوارم نشناختن ايشون زياد باعث رد صلاحيت اجتماعي ام نباشه !!! اما منم خوشحالم . آقايي رو ميشناسم كه روحاني هستند ولي به دلايلي مشابه هميني كه شما نوشتيد لباس روحانيت نمي پوشند ... ياعلي
سلام سام عزیز
http://www.qoqnus.org/pdf/shabestari_ii.pdf
مجتهد شبستری مظهر تحول پیوسته و از درون سنت هست،اوریجینال هست/یعنی بدون گسست از متن خود متحول شده است و در متن خود متحول شده است و این خیلی مهمه.
نی لبک
سلام بر روژين عزيز... مرا به ياد عزيزی دوست داشتنی با همين نام انداختيد که چهار سالی است نديده امش! و حالا يک دختر نوجوان زيبايی شده که نگو و نيرس!...به عبارتی دختر يسر عمويم و نوه ی دختر دايی ام!...اجازه بدهيد سلامی هم به روژين جانم که دلم برايش يک ذره شده بگويم! روژين جان سلام!.... و اما دوست عزيز، مگر شورای نگهبانيم که رد صلاحيت کنيم! -------- نی لبک عزيز سلام بر شما باد!حال شما چه طوره دوست عزیز؟
ارسال یک نظر