۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

سوره ی بازگشت



۱ تب و تاب عشق بود و گرماگرم فروغ روی او و سردی برف و باد * و انديشه‌ی بازی عاشقانه‌ی صبح بود و غروب * دست‌هايم در تمنای تن‌اش لرزان وترسان، مبادا آبگينه‌ی احساسش خش بردارد * غروب می‌گذشت و انديشناک از عشق بازی صبح می‌سوختم * در چشم‌هايش که به مهتاب می‌مانست با عطشی سيری ناپذير می‌نگريستم و آزمند، بر اندام به بسترنرفته‌اش دست خيال می‌سودم * آرامش نگاهش به نسيمی می‌مانست، به بوی گل آغشته و به زلفکان آفتاب خورده‌ی صبح آراسته! *
۲ تب و تاب عشق بود و گرماگرم فروغ روی او و سردی برف و باد * و زمزمه‌های پليد ابليس در نفس نسيم حرف‌هايم * که يک‌باره طوفان کلامی کوتاه، بی تدبيری، ــ توهين آکند ــ ناخواسته هر چند! * و جويبار اشک‌هايش که بر آبگيرخرد بی‌خردی‌ام می‌ريخت * که هر قطره‌اش سيلابی ويران‌گر! * و آن‌چه با ابريشم احساسش رفت، نه آبگينه که ابريشم! * شرم‌ناک از تکرار کلام ناهنگام آن روز کلامی ــ حتی در نفرين آن لحظه‌ی شوم ــ نتوانم گفت. *

۳ تب و تاب عشق بود و گرماگرم فروغ روی او و سردی برف و باد * و چندان که روحی سرگردان به‌سان بيدی از باد، بر خاک افتد، شرم آن کلام چونان سيلی،ريشه‌ی جان و دل بر کند.*

۴ چگونه به آن چشم‌های مهتابی ــ که آن سان از من پنهان شد ــ بنگرم؟

هیچ نظری موجود نیست: