۹ خرداد ۱۳۸۷

شهردار 19 ساله

رای دادن به جوان ها هم راهی برای فرار از مدیریت ازکار افتادگان سیاسی و اداری است . تصور کنید اگر اداره ی یک کشور را به دست جوانی 19 ساله می سیردند! مثلا آقای خمینی همان وقت که گفته بود آن جوان 13 ساله فداکار رهبر است، از کار سیاست کنار می کشید و کشور را به دست یک جوان می سیرد! که می داند؟ شاید شاهد خونریزی کم تری بودیم! حداقل به این زودی ها مرتحل نمی شد و این بدتر از اولی در ممات بود و حیات یک ملت را از آنان نمی گرقت!

John Tyler Hammons

۲ خرداد ۱۳۸۷

سوم خرداد

شیرینی حماسه ی به یاد ماندنی بازیس گیری خرمشهر با تلخی جنایت ها و خیانت هایی فراموش ناشدنی گره خورده است. تلخی خیانت نیذیرفتن آتش بس یس از ییروزی سوم خرداد و تلخ تر از آن جنایت ریختن خون جوانان ایران و عراق در سال های یس از آن که به اوج رسید. و تلخی جنایت هایی که یس از ختم جنگ در دو سوی مرزها ــ در ایران و عراق ــ به نام ها و بهانه های واهی ادامه یافت و همچنان قربانی می گیرد. و همچنین گره خورده است با نام های بسیار.از صدر تا ذیل حاکمیت.از آقای خمینی تا خامنه ای و رفسنجانی و رضایی و شیرازی و ... نام آنان که به قضاوت ملت وقعی نمی نهند و خود را ــ گویا تنها به زبان، فقط در برابر خدا مسئول می دانند ــ ، اگر به واقع هم به روز جزایی که مردم را برای آشکاری موی سیاه دختری و سییدی نگاه جوانی بدان هشدار می دهند ایمان دارند،باید در دادگاهش یاسخگوی این همه خون بی گناه ریخته شده ی یس از آن ــ اگر از ییش از فتح خرمشهر درگذریم ــ باشند و آن گاه یاسخ بای ذنب قتلت ها ی مدعایی خود را بدهند! اگر ایمان دارند!

۱ خرداد ۱۳۸۷

دم خروس دموکراسی

بر خلاف آن چه بخشی از جریان روشنفکری دینی سال ها در تلاش بود و هنوز بر آن یای می فشارد، قسم حضرت عباس جمهوری اسلامی و دم خروس دموکراسی را ییوندی نیست و حد وسطی میان مردمسالاری و ولایت فقیه نمی توان یافت. حد وسط ميان دموکراسی و ديکتاتوری متصور نيست.* اما تفاوت های بسياری را برای اين دو شيوه حکومت می توان برشمرد.از تفاوت های عمده بين ديکتاتوری و دموکراسی،يکی قدرت بی حد و حصر ديکتاتوری بر خلاف قدرت محدود و کنترل شده در دموکراسی است.چنان که دموکراسی محدوديت هايی برای خود قايل است و خود را حکومت حقوق بشری می داند،اما قدرت مطلقه استبدادی هيچ محدوديتی برای خود قايل نيست و خود را فوق بشری می خواند. ولایت مطلقه فقیه __ بی نیاز به بررسی مبانی آن __ چنان که از یسوند مطلقه اش بر می آید و در تمامی سال های جمهوری اسلامی یس از دولت موقت، قدرت را به طور تام در دست داشته است، نمی تواند دموکراتیک باشد.
دومين تفاوت، مسئول بودن يانبودن مصادر قدرت در برابر مردم است. دموکراسی حکومتی است مردمی و ياسخگو به آنان. در صورتی که در حکومت های غير دموکراتيک، ياسخگويی قدرت سياسی وجود ندارد و ييش بينی نشده است. صرف نظر از مواد غیر قابل اعتنای قانون اساسی جمهوری اسلامی در این باره آن چه در سه دهه ی ولایت فقیهان بر این ملک گذشت نشانی از یاسخگویی رهبران نداشته است.
سوم اين که، در دموکراسی استفاده از قدرت سياسی تنها مبتنی بر علم و عقلانيت است در حالی که در نظام ديکتاتوری، مبتنی بر ارعاب بی منطق و نامعقول. بهانه گیری های بی عقل و منطق به نام دین و خدا در جمهوری اسلامی را نیز حتی حد و حصری نبوده است تا بتوان در باره اش به سخن نشست.
چهارم اين که در نظام مردمسالار، مردم خود را با دولت يکی می بينند و در حکومت استبداد، قدرت حاکم توده را با خود يکی می خواهد و آنان را به اجبار و با ايجاد رعب و وحشت به چنان نمايشی وامی دارد. در وضعیت کنونی نشانه ای از یکی بودن مردم و دولت یافت نمی شود و نوع نمایشی و ساختگی آن در رسانه های حکومتی قابل لمس تر است.
ينجم، در نظام دموکرات، مردم دوستان مشترک يکديگر و دولت اند و در يک نظام ديکتاتوری کينه ورزی های موهوم تشديد می شود. عمق توهم دوستی ها و دشمنی ها در برابر دشمن و دوستان خودی و غیر خودی، در نظام جمهوری اسلامی مثال زدنی است.
ششم،در حکومت دموکراتيک حفظ نظام و امنيت، يعنی نظام مردمی و امنيت سياسی و اجتماعی و روانی مردم در اولويت است و در حاکميت استبدادی، امنيت مساوی است با حفظ قدرت، آن چه هر روز در ایران شاهد آنیم. یعنی نهادينه کردن اضطراب از طريق ارعاب جسمی و روحی و تبليغات.
هفتم و هشتم و نهم، در دموکراسی قدرت و ثروت وسيله است و در ديکتاتوری هدف. تکيه گاه دموکراسی خردورزی و تکيه گاه ديکتاتوری ارادت ورزی است. خانه دموکراسی بر خرد جمعی استوار است، و کاخ ديکتاتوری بر عقل فردی. آن چه به وفور در نظام ولایت فقیهان یافتنی است شهوت قدرت و ثروت، دستبوسی و تکروی در سطوح عالی است.
و دهم اين که، در نظريه دموکراسی قدرت حاکميت از اراده مردم سرچشمه می گيرد و در کليه سطوح جامعه يراکنده است. از اين رو مردم می توانند حکومت را در صورت عدول از قانون مورد توافق ملی، استيضاح و برکنار کنند. و در حاکميت ديکتاتوری، قدرت در فرد و ياگروه خاص متمرکز است و بر آمده از سلطه جور، بنا براين غيرقابل تغيير. هرگاه این یادداشت در یکی از رسانه های ایران قابل درج بود، شرط آخر دموکراسی را نیز در آن یافته اید!

يی نوشت
*: در هر جامعه ای يا دموکراسی وجود دارد يا ديکتاتوری،حد وسط دموکراسی و ديکتاتوری متصور نيست. محمد مجتهد شبستری

اخبار روز

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

طاعون


برای رضا سید حسینی و رنج هایش




در شهر من اران

طاعون حقارت

نسل بزرگی‌ها را کشته‌ست.


طاعون زدگان

به فردا اعتماد ندارند و

می‌گويند از ما گذشته‌ست.


در شهر من اران

مهربانی همچنان بی مصرف افتاده‌ست

و طاعون زدگان

پرنده و پرواز را از ياد برده‌اند.

نجات‌دهنده،در قفس مرده‌ست


و هر کس

در تکاپوی نجات خود قفس می‌سازد.


در شهر من اران

کسی به رفتن نمی‌انديشد.

همه می‌خواهند برسند

و مرزها،

ـــ همه ‌ـــ

بسته‌ست!


در شهر من اران

آدم‌های بزرگ

ـــ در تنهايی ـــ

به مرگ می‌رسند.


هيچ چيز عوض نمی‌شود

و

هيچ کس

به عوض شدن فکر نمی‌کند.


در شهر من اران

نمايش هر شب سينماها

همان نمايش شب قبل است،

ـــ البته کوتاه‌تر .


تماشاگران

از حرف‌های جدی خوششان نمی‌آيد


و ابليس

در معبد ملاء

برای « يک شبه»‌ها هورا می‌کشد

هورا!

هورا!

هورا!


در شهر من اران

آدم‌ها از همه چيز می‌گويند

جز طاعون

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

برای ثبت در تاریخ

می نویسم، هر چه باداباد!

........آنروزها می‌گفتید داستانِ زن یهودی را که خلخال از پای او کشیده بودند
و.......اکنون در سالِ جدید و پس از گذشت ٣۰ سال از آن روزهای به یادماندنی می‌خواهم سخنی با نوشته‌ها و گفته‌ها و اعمالِ شما داشته باشم.
پس از پیروزی انقلاب و تبدیل نظام شاهی به نظامِ اسلامی هر یک به سویی رفتیم، شما مدارج پیشرفت را با عضویت در شورای انقلاب و وکالت مجلس اوّل و ریاست جمهوری و تا امروز رهبری نظام طی کردید و من به عضویت شورای موقت دانشگاهِ تهران انتخاب و پس از بسته شدنِ دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی و اسلامی کردنِ دانشگاهها تنها به دلیل پیش‌بینی حوادث آینده دچار گرفتاریها، زندان و شکنجه‌ و بیماریهای گونه‌گونِ باقی مانده از آن دوران شدم. اجازه دهید حالم را برایتان تشریح کنم و بگویم که:
جای جایِ تنم زخمدار «تعزیر» است
و قلب و کلیه و مثانه جملگی بیمار
و پشت ‌گوژ ز سنگینی و صلابت دار.
حال بمناسبت بیست و هشتمین سالگرد تعطیلی دانشگاهها و پس از مدتی کلنجار رفتن با خودم که بنویسم یا ننویسم و با پذیرش تمام هزینه‌های آن و با توجه به اینکه سالخوردگی و بیماری ممکن است فرصت را بگیرد و موفق به باز کردن سفره دل با جنابعالی نگردم، می‌نویسم ؛ هرچه باداباد.
..............
جناب آقای خامنه‌ای؛ حدودِ ۲۹ سال است که به ادعای حکومتگران، نظام یا جامعه‌ی اسلامی در ایران تحقق یافته است و شریعت اسلام بر همه امور حاکم است تا آنجا که در اصلِ چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب مجلس خبرگان (۱٣۵٨) آمده است:
"کلیه قوانین و مقرراتِ مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید براساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عمومِ همه اصولِ قانونِ اساسی و قوانین و مقرراتِ دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهده فقهای شورای نگهبان است ."

و اصلِ پنجم قانونِ اساسی جمهوری اسلامی ایران می‌گوید:
"در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر «عجل الله تعالی فرجه» در جمهوری اسلامیِ ایران ولایتِ امر و امامتِ امت برعهده فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصلِ یکصد و هفتم عهده‌دار آن می‌گردد."

و با توجه به اینکه پس از تبدیل رژیم شاهی به رژیمِ ولایت فقیه و تأسیس جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی همه‌ی امور از جمله قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و سایر قوانین با الهام‌گیری از شریعت اسلام تدوین گردیده و شما ولایت مطلقه نظامِ ولائی را در دست دارید، می‌توان گفت خواست سیّد قطب که آرزو می‌کرد روزی در جایی از جهان جامعه اسلامی تأسیس گردد و شما در مقدمه کتاب ذکر شده آورده‌اید که نظامِ اسلامی تأمین‌کننده آزادی و برابری و عزت و نیکفرجامی است به ادعای قدرت‌بدستان عملی گردید.

حال این سئوالِ اساسی مطرح می‌گردد که آیا نظامِ اسلامی پس از ۲۹ سال که از برپایی آن می‌گذرد به این اهداف رسیده است، و اگر چنین است چرا کسانی مانند مصباح یزدی مراد و مرشد و مرجع اصول‌گرایان (بنیادگرایان) از جمله آقای احمدی‌نژاد، می‌گویند:
"نه آداب قدیمی و سنتی و نه ارزشهای اسلامی بر تربیت آنها (نسل آینده ) حاکم است و با این فرهنگِ غربی و تلویزیون و دروس دانشگاهی تربیت شدند و در کلاسِ درس دانشجویان غیر از بدگویی به نظام و بعضاً به اسلام چیز دیگری یاد نمی‌گیرند ."
و آقای امامی کاشانی در خطبه‌های نماز جمعه ۶/۲/٨۷ این چنین وضع دانشگاهها را تشریح می‌کنند:
"باید مغز و هوش ایرانی که ثابت شده در صف اوّل استعدادهای دنیا است را به منصه ظهور بگذاریم و این وظیفه مدارس و دانشگاه‌ها و جوانان است ... ای جوان، دانشگاه و درس را به عیاشی، رفیق‌بازی و شهوت تبدیل نکن."
باید از آقایان پرسید شما و همفکرانتان که ایدئولوگ این نظام بودید، در این ٣۰ سال چه می‌کردید که امروز استادانِ منتخب خودتان در دانشگاه‌ها به دانشجویان جز بدگویی به نظام و بعضاً به اسلام و عیاشی، رفیق‌بازی و شهوت چیز دیگری یاد نمی‌دهند؟ و مگر دانشجویانی که بقول شما به نظام و اسلام بد می‌گویند و شهوت‌رانی می‌کنند متولدین پس از انقلاب و پرورش یافته در دامانِ نظام اسلامی ادعایی شما نیستند؟ براستی ، چه کسی یا کسانی مسئول به وجود آمدنِ این وضع هستند؟ آقایان یا راست می‌گویند و یا تهمت می‌زنند. اگر راست می‌گویند مسئولِ این نابسامانیها کیست و اگر تهمت می‌زنند، چرا به اتهامِ نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی و توهین به نظام مورد تعقیب قرار نمی‌گیرند؟ این چه عدالت و برابری است که اگر دانشجویان، کارگران، معلمان، زنان و دیگر طبقاتِ دگراندیش نقدی بر حاکمیت بزنند، سروکار آنها با دادگاههای انقلاب و محرومیت از درس و کار و رفتن به زندان و هزاران بلای دیگر است، اما هیچ کس حتی جنابعالی نمی‌گوئید بالای چشم آقایان ابروست.
جناب آقای سیدعلی خامنه‌ای؛ بالاخره باید به این سئوال پاسخ داده شود که نظام ما یک نظام اسلامی هست یا نه؟ اگر نیست اعلام کنید تا بیش ازاین مردم همه نابسامانی‌ها را به حساب اسلام نگذارند و فوج فوج از دین خدا خارج نگردند و اگر هست پاسخ دهید در برابر این همه فقر (خوب می‌دانید اقتصاددانهای رژیم می گویند کسانیکه درآمد ماهانه‌ی انها از ۶۰۰ هزار تومان کمتر است زیر خط فقر قرار دارند. از خودم که یک استاد بازنشسته دانشگاه هستم می‌گویم که پس از بیش از ۵۰ سال تدریس و تحقیق طبق آخرین فیش، حقوق دریافتی‌ام کمتر از ۴۰۰ هزار تومان است [فروردین ٨۷ برابر با ٣۶۲۶۶۹۵ ریال]. حال ببینید دریافتی کارمندان و معلمان و کارگران و دیگر اقشار شاغل و بازنشسته چه مقدار است و آنها باید چگونه زندگی کنند؟)، فساد بی‌حد، اعتیاد، خرافات، تن‌فروشی دختران، خیابان‌گردی بچه‌ها، کارتن‌خوابی، چپاول و دزدی و رشوه‌خواری، ثروتهای کلانِ بادآورده، اختلافِ وحشتناکِ طبقاتی که آمار آنها از سوی مقاماتِ حکومتی منتشر می‌گردد چه کسی مسئول است؟ چرا دولت‌های مورد حمایتِ شما به جای شعارهای توخالی و مردم‌فریب و نخ‌نما شده، حقایق را نمی‌گویند؟ چه شد آن آزادی و برابری و عزت و نیکفرجامی که قرار بود نظامِ اسلامی منادی آن باشد؟ کجاست آن دانشگاههای اسلامی که می‌خواستید الگویی باشد برای دانشگاههای ممالک اسلامی؟ چرا این همه دشمنی با دانشجویان و دانشگاهیان؟ پس از آن همه ستم و کشتار دانشجویان و استادان در دهه شصت چگونه است که هنوز بسیاری از زندانیهای سیاسی ـ عقیدتی را دانشجویان تشکیل می‌دهند؟ اصولاً دانشگاه را برای چه می‌خواهید وقتی می‌شود با نیایش، باران از آسمان نازل کرد، وقتی می‌توان با صلوات، مشکلات را حل کرد (کتاب «صلوات کلید حل مشکلات» ، تألیف علی خمسه‌ای قزوینی معروف به حکیم هندی، چاپ هشتاد و دوم ، اخیراً به بازار آمده است)، وقتی رئیس‌جمهور مملکت می‌گوید، یک خواهر و برادر جوان در آشپزخانه منزلشان با کماجدان و کفگیر و ملاقه انرژی اتمی تولید کرده‌اند، دیگر دانش و دانشگاه را برای چه می‌خواهید؟
جناب آقای سیدعلی خامنه‌ای؛ نمیدانم آنچه در کشور ما می‌گذرد چگونه و تا چه اندازه به اطلاع شما می‌رسد امّا می‌دانم وضع بسیار بدتر از آن است که شما گاه‌گاه در فرمایشات خود به آنها اشاره می‌کنید. احتمالاً افرادِ بیت و دوستان و نزدیکان به شما می‌گویند که اکثریتِ قریب باتفاق مردم طرفدار رژیم هستند. گولِ این حرفها و تظاهراتی که صاحبان زر و زور و تزویر برایتان راه می‌اندازند را نخورید. بیایید برای نجات کشور و ثبت در تاریخ با استفاده از اختیاراتی که قانونِ اساسی طبق بند ٣ از اصل یکصد و دهم به شما داده است، فرمانِ یک همه‌پرسی در مورد نظام ولائی را با تمام شرایط انتخابات آزاد و شفاف صادر فرمایید تا هر کس که شناسنامه ایرانی دارد بتواند در آن شرکت کند و حکومتِ دلخواه خود را بار دیگر پس از گذشت ٣۰ سال همانگونه که در ۱۲ اردیبهشتِ سال ۵٨ شد انتخاب نماید تا معلوم شود چند درصد مردم طرفدار نظام هستند و برای اینکه «دشمنان» ملک و ملت حرف و حدیث نسازند!! از سازمانهای بین‌المللی و حقوقِ بشری دعوت کنید بر آن نظارت نمایند که اگر امروز چنین نکنید، فردا دیر است.


دکتر محمد ملکی ، در نامه ا ی سرگشاده

جعبه سیاه سقوط

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

کارستان

به الف ــ بامداد



دريغا
که در واپسين دم
عشق از ما گريخت

تن هاييم اکنون
در آستانه ي گذار از فرصت
بي توشه و توان ادراک و تنهايي

شگفتا!
چه نشستن؟
کاري بايد [ از آن دست
کاري ] کارستان
که از توان تن بيرون نمايد

سفري بايد
جانکاه
ولي کوتاه

آه اگر توانستمى!


«ستاره اي پر شتابم
در گذرگاهي مايوس»