۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۷

کارستان

به الف ــ بامداد



دريغا
که در واپسين دم
عشق از ما گريخت

تن هاييم اکنون
در آستانه ي گذار از فرصت
بي توشه و توان ادراک و تنهايي

شگفتا!
چه نشستن؟
کاري بايد [ از آن دست
کاري ] کارستان
که از توان تن بيرون نمايد

سفري بايد
جانکاه
ولي کوتاه

آه اگر توانستمى!


«ستاره اي پر شتابم
در گذرگاهي مايوس»

هیچ نظری موجود نیست: