۲ مرداد ۱۳۸۷

اسف

به الف ــ بامداد


دريغا
که در واپسين دم
عشق از ما گريخت

تن هاييم اکنون
در آستانه ي گذار از فرصت
بي توشه و توان ادراک و تنهايي

شگفتا!
چه نشستن؟
کاري بايد [ از آن دست
کاري ] کارستان
که از توان تن بيرون نمايد

سفري بايد
جانکاه
ولي کوتاه
آه اگر توانستمى!


«ستاره اي پر شتابم
در گذرگاهي مايوس»



این روزها در سالمرگ شاعر، جز اسف باری درگذشت اش، خبرهایی از بازماندگان، تاسف بار تر می نماید. از حراج وسایل شخصی اش از سوی نزدیک ترین کس اش تا جلوگیری از برگزاری سالگرد او از سوی حاکمان! روزگار، همچنان، روزگار عجیبی است!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بر سام عزیز
خوبی ؟
راست میگی؟منظورت از نزدیک ترین فرد شاملو پسرش هست یا آیدا؟من خیلی متاسف شدم...
نی لبک

ناشناس گفت...

دیدی ارث و میراثش را به مزایده گزاشتند، بدون هیچ گناهی...

تنها گناهش این بود
که
او مرده بود

سام الدين ضيائی گفت...

نی لبک عزیز سلام،و مشتاق دیدار!.... بله! متاسفانه یسرش و همه فرزندانش گویا! هرچند شاید در این میانه و در کشاکش دعوای ارث و میراث خواهی و یرده دری ها ی مربوط و غیر مربوط و ... آیدا هم بی تقصیر نباشد که یک طرفه نمی توان به قضاوت نشست! و شاید هم خود شاملو در روابط خانوادگی اش مقصر بوده باشد! اما این همه دلیل محکمی نیست برای چنان رفتاری!

ناشناس گفت...

ما هم مشتاق دیدار دوست عزیزم
راستی خبر داری گنجی کتاب راه دموکراسی در ایران را به انگلیسی منتشر کرد؟
نی لبک

سام الدين ضيائی گفت...

بله،دیدم! نخواندم!