۷ آبان ۱۳۸۸

دلتنگی

لخت شدم رفتم زير باران تا دلتنگی هايم را بشورد و با خود ببرد.
اولين نم باران که به صورتم خورد صدا زد: سهراب!
گفتم : باران؟!سهراب نیست!منم! چه قدر دلم برايت تنگ شده بود!

هیچ نظری موجود نیست: