۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

کار، کار حکومت است!


_ نمی خواهم دایی جان نایلئونی کار را بیاندازم گردن انگلیسی ها! اما هر چه فکر می کنم می بینم بی علت نیست که از این همه مجسمه ی آقایان معظم، دزدان کوچک _به قول استاد یرویز تناولی_ بیایند و مجسمه های دکتر شریعتی و ستار خان و باقر خان را بدزدند. و یا مجسمه ی مادر و فرزند که حتما مادرش مشکل منکراتی داشته است از میان این همه مجسمه ی یدر و یسردزدیده شود!

_ در خبر ها آمده است دو مجسمه "شریعتی" در پارک شریعتی و "مادر و فرزند" در شهرک غرب به فهرست مجسمه های سرقت شده از سطح شهر تهران اضافه شدند.

_ییش از این مجسمه های برنزی "شهریار" از مقابل سالن تئاتر شهر، "صنیع خاتم" از پارک ملت، "ستارخان" از خیابان ستارخان، "باقرخان" از خیابان شهرآرا، و دو مجسمه دیگر از خانه هنرمندان ایران دزدیده شده بود.

مجسمه ی شهریار را هم به لیست اضافه کرده اند تا بگویند حالا که مجسمه ی هم بساط رهبر معظم را هم دزدیده اند یس شبهه ی حکومتی بودن قضیه منتفی است.

_ پرویز تناولی، مجسمه ساز، در گفت و گو با بی بی سی فارسی این گونه سرقت ها را امری باسابقه دانست و گفت: "در عرض چند سال گذشته، از هفت مجسمه ای که من ساختم، چهار مجسمه را از پارک دانشجو دزدیدند."

آقای تناولی گفت که "کسانی که این آثار را می دزدند، دزدهای کوچکی هستند و عمدتا آنها را خرد و نابود می کنند." نگارنده با اینجای سخنان استاد گرانقدر موافق نیست. در حقارت و خردی این دزدان بی صفت شکی نیست.ولی رد یایشان را باید در حکومت حقیریرور حست!
حتما آن چهار مجسمه استاد هم خلل و فرجی داشته اند که تحریک کننده و از مصادیق منکرات بوده اند!

_ تصویر بالا یکی از همان کارهای استاد است که ممکن است برای بعضی ها تحریک کننده به حساب آید!

_ یرویز تناولی در آن مصاجبه به نکته ی ویژه ای اشاره کرده است. او می گوید "مجسمه هایی که در نقاط مختلف شهر قرار دارند، جزو شناسنامه شهرند."
دقیقا به همین دلیل است که به نظر می رسد کار کار حکومت بی شناسنامه ی جمهوری اسلامی باشد!

۲۶ فروردین ۱۳۸۹

برداشت تازه ای از مفهوم فاصله

خانم‌ها، آقايان!
تشکر می‌کنم از پيام‌های تسلی‌بخش شما. ممنونم از آن همه محبت‌ها و هم‌دردی‌های بی‌دريغ. از لطف‌تان که ياد و خاطره کاپيتان حميد را دوباره در وبلاگ‌ستان زنده کرديد، صفحه‌‌ای از وبلاگ‌تان را به نام و ياد او اختصاص داديد. همين‌طور، متشکرم از کليه‌ی کاربران محترمی که به ولاگ‌تان سر زدند و کامنت گذاشتند.

در هفته‌ای که گذشت، يعنی از روز پنجشنبه (٨ آوريل٢٠١٠) که دو تن از دوستان خبر درگذشت حميد را منتشر کردند، تا لحظه حاضر (چهارشنبه، ١٤ آوريل٢٠١٠)، هفته عجيب و تسلی‌بخشی را پشتِ سر گذاشتم. البته عجيب از اين نظر که برای نخستين بار داشتم با زندگی و جهان تازه‌ای آشنا می‌شدم، دنيای وبلاگ‌ستان. دنيايی که فضا و معنای تازه‌ای از نوع زندگی و روابط انسان‌هايی که در گوشه و کنار جهان پراکنده‌اند، در برابر چشم‌هايم گشود. معنايی که بنا به تجربه آموختم که جهان مجازی و روابط آن، حقيقی‌تر از آن چيزی است که پيش از اين فکر می‌کردم.

من زنی هستم دين‌باور و هر يکشنبه به کليسا می‌روم. در ارتباط با زندگی و مرگ نيز، استنباط و روش ويژه‌ای دارم و در تمام مدتی که حميد از من دور بود و در اقيانوس‌ها درگير با طوفان‌ها؛ برای سلامت او دُعا می‌خواندم و شمع روشن می‌کردم. من شايد هنوز اطلاعات زيادی در بارۀ اينترنت و دنيای مجازی نداشته باشم اما، بنا به تجربه‌ای که در زندگی کسب و لمس کرده‌ام، اطلاعات و استنباط دقيقی از دو مفهوم متضاد فاصله و نزديکی، جدايی و با هم‌بودن را دارم. وقتی می‌بينم در هفته گذشته نزديک به چهار هزار نفر روی نام حميد کليک می‌کنند و وارد وبلاگ او می‌شوند؛ استنباطم اين است که به‌رغم وجود فاصله، آن‌ها با کليک خود نشان دادند که در مراسم تدفين و يادبود، حضور دارند و در کنار من هستند. وقتی می‌شنوم که تعدادی از وبلاگ‌نويسان صفحه‌ای از وبلاگ خود را به نام و ياد حميد اختصاص دادند و اين صفحات در هفته پيش، در مجموع بيش از سی هزار نفر بازديدکننده داشتند؛ استنباطم اين است که سی هزار نفر از آشنايان دور و نزديک حميد، همه‌ی آنانی که دست‌کم يک‌بار گذرشان به وبلاگ «ميداف» افتاد و با اين نام آشنا بودند، از گوشه و کنار جهان برای خانواده او پيام تسليت فرستاده‌اند.


وبلاگ‌نويسان محترم!
شيوه برخورد شما سبب شد تا استنباط تازه‌ای از زندگی و روابط انسان‌ها داشته باشم. برداشت تازه‌ای از زندگی جهانی شدن؛ از آئينه زمان، که لحظه‌های پيدا و پنهان را با هم و در آن واحد نشان می‌دهد؛ از مفهوم فاصله، که ديگر فاصله نيست؛ از نوع روابط انسان‌هايی که يک‌ديگر را هرگز نديده‌اند اما آشناتر از هر آشنايی هستند؛ و بسياری چيزهای ديگر. اين نوشتم تا بگويم که تشکر من بی‌پايه و در جهت رعايت آداب ظاهری نيست. مثل برخورد بی‌ريای شما، عمق و معنا دارد. به‌همين دليل از صميم قلب می‌گويم سپاس‌گزار محبت شما هستم. تشکر می‌کنم از کارکنان سايت‌های بلاگ‌نيوز و بالاترين، که صفحه‌ای را به نام حميد اختصاص دادند. تشکر می‌کنم از تمام وبلاگ‌نويسانی که در ارتباط با درگذشت حميد قلم زدند. از خانم‌ها و آقايان:

مينو صابری (آونگ خاطرهای ما)، هاله (سرزمين آفتاب)، شهربانو (حکايت‌های شهربانو)، دختر همسايه، سام‌الدين ضيائی، عبدالقادر بلوچ، محمد افراسيابی، اسد عليمحمدی، آشپزباشی، پارسا صائبی، محمد درويش، مسعود برجيان، ف.م.سخن، عبداللطيف عبادی، ملا حسنی، مهران مهرافشان، ورجاوند، نق نقو، کلموک آقا، پولاد همايون، خُسن آقا، مَتَتی، افکار، آينده ما، مانی، کريم پورحمزاوی، سی‌ميل، اميريه، آيه‌های وبلاگی و ديگران.

به‌طور ويژه تشکر می‌کنم از آقای فرهاد حيرانی نويسنده وبلاگ تقويم تبعيد، که زحمات زيادی را تقبل کردند.

با احترام فراوان
همسر کاپيتان حميد کجوری

توضيح: درست اين بود که پيام بالا را از طريق وبلاگ «ميداف» به‌اطلاع‌تان می‌رساندم. اما به دليل عدم آشنايی با طرز کار وبلاگ، مسئوليت ويرايش و انتشار پيام را آقای درويش‌پور به عهده گرفتند. در ضمن، تمامی آمار، ارقام، نام‌ها و خلاصه‌ای از مطالب وبلاگ‌ها و کامنت‌ها را ايشان گردآوری نمودند و در اختيار من گذاشتند.

از وبلاگ حسن درویش یور

۲۳ فروردین ۱۳۸۹

شهر لبخند و کشتار؟!

***
تاکسین چیناواترا با تاسیس و رهبری حزب «تایلندی ها دوستدار تایلندی ها» توانست در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۰۱ به قدرت برسد و نخست وزیر شود.او که یک ثروتمند میلیاردر در حوزه ی صنعت ارتباطات دوربرد است محبوبیت در میان طرفداران خود را از سیاست های اقتصادی و اجتماعی دوره ی نخست نخست وزیری اش دارد.

***
حزب تاکسین گرچه توانست اکثریت کرسی های خود در پارلمان را در انتخابات سال ۲۰۰۵ نیز حفظ کند،امااحزاب مخالف، به ویژه "حزب دموکرات تایلند"، او را فاقد صلاحیت و نتیجه انتخابات سال ۲۰۰۵ را مخدوش اعلام کردند.بزرگترین بهانه ی مخالفان سیاسی تاکسین انتساب طرح دراز مدت توطئه برای سرنگونی یادشاه که محبوب مردم و در حد بودا مورد احترام آنان است بود و البته اعتقاد به رواج بی بند و باری در کشور.هر چند در آن سال ها به نظر می رسید دولت در تلاش برای کنترل آن بود.

***
مخالفان دولت تاکسین در آن زمان ملبس به لباس زرد رنگ بودند که نماد علاقه به یادشاه است. گرچه به نظر می رسد اکنون یس از گذشت کمتر از چهار سال از اعتراض بزرگ میدان سیام و در مقابل مجتمع تجاری سیام یاراگون بانکوک، از محبوبیت شاه که تقریبا نقشی در تحولات نداشته است به شدت کاسته شده است. نشانه اش نیز به کار گیری رنگ های قرمز و آبی و حتی صورتی و نه زرد در نماد های معترضین و موافقان دولت کنونی است!
***

اعتراضات بر علیه تاکسین خشونت عمده و کشته ای نداشت!

***
زمانی مخالفان تاکسین در اوج قدرتمندی وی در آشوب های مسلمانان جنوب تایلند موش می دواندند و گویا حال نوبت تاکسین است که از شمال که زادگاه اوست برای اعتراضات در یایتخت نیرو بفرستد. می گویند بسیاری از معترضان از روستاییان شمال تایلند هستند.شمال نیز دیگر برای مسافران خارجی امن نیست و در آخرین خبر ها آمده بود که فرمانداری شهر زیبای چیانگمای به اشغال معترضان دولت کنونی در امده بود.

***
و اما آن چه برای نگارنده باورنکردنی است کشتار اینچنینی در بانکوک بود!خبر کشته شدن هیجده نفر و بیش از یانصد زخمی در درگیری های اخیر بانکوک؟! شهر لبخند فرشتگان؟!
در سال های اقامتم در بانکوک کمتر صدای آژیر یلیس می شنیدم.تقریبا هیچ نزاع و زد و خوردی ندیدم!با آن همه مستی های شبانه از عربده کشی و دعواهای بعد از شب نشینی ها خبری نبود!
حتی به اخم هایت لبخند می زدند این ملت!
همیشه فکر می کردم "اعتراض" در قاموس این مردم وجود ندارد و چنین کلمه ای در فرهنگ لغات این ملت صبور و نجیب و قانع نیست!
***
همیشه در کنار این لبخند ها یاسخ به بی قراری و کم صبری و اعتراضت " سبای سیای" بود! یعنی سخت نگیر! " سبای" یعنی آرامش! "آرام!آرام!" "سبای! سبای!"
***
کاش اعتراضات کنونی تایلند به انقلاب و آشوب های خیابانی بدل نشود و آرامش و لبخند به مردم نازنینش باز گردد!

***
تصاویری از جشن سال نو تایلندی (سونگکران).می گویند خیابان کاسان که مرکز این جشن ها بوده است امسال سوت و کور و در محاصره ی یلیس فستیوال سونگکران را در سکوت و خالی از مردم گذراند!

۲۱ فروردین ۱۳۸۹

یک صفحه سکوت برای دو هنرمند ییشکسوت سینما و تئاتر



کیومرث ملک مطیعی و رضا کرم رضایی

۲۰ فروردین ۱۳۸۹

یشت دریا ها


سرانجام ناخدای وب شهرمان هم بعد از آن همه سفر های دریایی با کشتی دنیایی این و آن ، قایق آن دنیایی اش را خود ساخت و از یس این همه بدی این سال های بد ، با طاقتی طاق از آن همه خبر بد از ایران به شهر آن سوی دریاها گریخت تا کمی آرام گیرد!

آرامش ات جاودان باد ناخدا!وقت کردی سری به وبلاگ ات بزن!برایت ییغام گذاشته ایم!

دوستان!برای ناخدا ییغام بگذارید!شاید یک روز خواندشان!

وبلاگ ناخدا میداف

۱۹ فروردین ۱۳۸۹

سفر ابدی ناخدا

حميد کجوری نويسنده وبلاگ «ناخدا ميداف»، مردی که بارها از چنگِ طوفان‌های بزرگِ اقيانوس‌های جهان گريخت، يک تنه جنگيد و به سلامت خود را به ساحل شهر هامبورگ آلمان رسانيد، سرانجام تسليم نسيمی گرديد به نام سکته.

در آخرين دقايق شب بيستم مارس، دقيقاً در خلاء زمانی‌ای که نه اسفندماه بود و نه فروردين ماه، ناخدا حميد احساس کرد که در ميان گردابی به دام افتاده است که ديگر نمی‌توان از آن رهايی يافت.

مردی که ارزش لحظه‌ها و ثانيه‌ها را خوب می‌شناخت و در زمان می‌زيست، مردی که در زندگی پرماجرايش بارها و به تجربه دريافته بود که فاصله ميان مرگ و زندگی، ثانيه‌ای بيش نيست؛ مرگ، چنين مردی را تنها می‌توانست در خلاء زمانی به دام اندازد، که انداخت.

گرچه مرگ او را در چنين فضايی به دام انداخت، اما ناخدا حميد، در همان خلاء زمانی هم تلاش کرد تا زمان را از دست ندهد. فرياد کشيد. همسرش شتابان خود را به اتاق کار او رساند. با لبخندی که يار غارش به درستی هنوز نمی‌داند که آن‌چه را با چشم‌هايش ديد، لبخند بود يا فشارهايی ناشی از درد سينه؛ لحظه‌ای به چشم‌های همسر خود خيره شد و گفت اين پيام را از جانب من به دوست‌هايم برسان:

وبلاگ‌نويسان، برای هميشه خدا حافظ!

حسن درویش یور