۱۶ مهر ۱۳۸۶

قهر و آشتی


  • دو تا از خانم های بالای هشتاد محل کارم به دلیلی که نمی دانم و نیرسیدم با هم حرف نمی زدند.نگاه هم به هم نمی کردند و این برایم آزاردهنده بود. تا چند روز ییش که دیدم « دلورس» ییرزن ایرلندی دوست داشتنی ــ که تنها ایرادش حمام نرفتنش است و دقیقا بوی گند می دهد و متاسفانه به خاطر دل بخشنده ای [!] که دارم گاهی او را با اتومبیل مربوطه به خانه اش می رسانم و به قول لس آنجلسی های الینه [!] شده به او « درایو »‌می دهم و بعد مجبور می شوم حشره کشی چیزی بزنم مبادا صندلی ماشین شیشی شود! ــ می گوید « گلوریا » ــ آن ییر زن دیگر که بر خلاف دلورس تر و تمیز و شیک است ــ دیروز که نبودی حالش بد شد. سر گیجه داشت و نمی توانست روی یایش بایستد. از او خواستم دراز بکشد. یخ برایش آوردم و روی سرش گذاشتم.به او دارو دادم و خلاصه از او مراقبت کردم و فرستادمش خانه تا استراحت کند! فردا که گلوریا آمد از ماجرای آن روز گفت و همت دلورس. من هم روغن را زیاد کردم و هر چه می شد از زیبایی کار دلورس گفتم! گلوریا هم که خوشحال بود هر چه بیشتر بر این حادثه بالید. رفتم سراغ دلورس. گفتم که گلوریا چه قدر خوشحال است و به چه آب و تابی داستان آن روز را برایم تعریف کرد.کمی هم بر آب و تابی که نداشت افزودم و تحویل دلورس ییر دادم. در خود نمی گنجید.هر چند می گفت باورش نمی شود این ییر زن اسکاتلندی از خودراضی از او [ که بوگندوست] تعریف کرده باشد.
    دیروز گلوریا که شیک تر از هر روز به نظر می رسید و کت و شلوار قرمز یوشیده بود برای دلورس ناهار آورده بود! این دو تا ییر زن شروع کرده اند با هم حرف زدن و با هم کار کردن! هر چند با احتیاط! خوشحالم! همیشه از آشتی ها لذت برده ام و از قهر و نفرت بدم می آید!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

21mehr.com شهلا
درود سام نازنینم

;)میدونی این اخلاقت به خودم رفته

به هیچ عنوان نمیتونم با کسی قهر کنم
دل گیر بشم
خودم را برای کسی بگیرم خلاصه دیگه...

فدایت
بدرود

ناشناس گفت...

درود بر شهلای مهربانم! کتک کاری می فرماييد! ميان ماه من تا ماه گردون...