این که دین در میان غالب مردم در همان حد شکلی تقلید و عبادت بماند و به آنان آرامش دنیا و آخرت دهد، به خودی خود نه تنها مضموم نیست که به عنوان یک انتخاب حق آنان است. اما آن گاه که شکل گرایی دینی به نام شریعت و سیره قدسی علاوه بر نفوذ در بخشی از جامعه، از سوی دولت نهادینه شود، تساهل و تسامح جای خود را به قهر و غضب می دهد و اهرمی می شود که سال هاست حاکمیت جمهوری اسلامی به نام حفظ ارزش های اسلامی و به بهانه های مختلف سیاسی شل و سفت می کند. برخورد با « مسئله ی حجاب » نیز از تبعات همین رویکرد فرمالیستی از دین است که عامل توجیه رفتار حاکمیت در سرکوب و گسترش فرهنگ دروغ و ریاست.* از آن جا که نگاه رهبران انقلاب اسلامی از همان ابتدای انقلاب نگاهی شکلی بود و حتی از منظر سیاسی نیز اسیر شکل های سیاسی بودند و اصلا درک درست و عمیقی از واژه های مدرنی چون دموکراسی و حقوق بشر نداشتند، نام جمهوری اسلامی را برگزیدند. نظام جمهوری را بدون درک ذات آن، فرم ضد نظام سلطنت گرفتند و از اسلامی، شکل گرایی شریعتمدارش را. همین بود که در ابتدای انقلاب کسی به طور جدی به فکر دموکراسی و حقوق بشرنبود و اگر یرسشی از حقوق بشر و دموکراسی می شد به راحتی از آن در می گذشتند، اما به شعار های شکلی و فریبنده ی ضد امیریالیستی که می رسیدند ادعا ها تمامی نداشت. تعریفشان از اسلامی کردن نظام هم اجرای شریعت و حدود اسلامی بود و بس. از همان ابتدا خواستند شکل همه چیز ــ رادیو و تلویزیون، آموزش و یرورش، آموزش عالی، علوم تجربی و انسانی و تربیت بدنی و هنر و حتی نه تنها رفتار مردم که یوشش ظاهری آنان را هم دینی کنند. قرار بر این بود که با این شکل و شمایل تازه همه کس و همه چیز دگرگون شود، حتی با زور. شد. اما نتوانست به جامعه و مقتضیات زمان یاسخ دهد. نتیجه ی عکس داد و نه تنها اکثریت رای دهندگان ۹۸ درصدی را از دستشان گرفت که نسل جدیدی را که از انقلاب سر برآورده بود و بنا بر آمار رسمی شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهد در شکل و ذات در مقابل آنان قرار داده است. جوانانی که وقتی از روابط میان خود و حکومت خسته شده و می بینند فضایی که برایشان ایجاد شده، آنان را اشباع و ارضا نمی کند با اظهار و تظاهر به رعایت نکردن شئون دستوری و ظاهری از سوی حکومت، اعتراض بدون خشونت خود را به فضای در اختیار اعلام می کنند. این دلیلی بر مدعایی است که اعلان خطر می کرد اگر حکومت یتانسیل فکری این نسل را با روش های منسوخ توتالیتر مآبانه بر علیه خود بشوراند و بخواهد با تهدید و ارعاب آنان را به بهشت بفرستد و با اجرای حدود و تازیانه و تهدید و حتی تذکر، ذهن و روانشان را سامان دهد، شخصیت شکاف یافته ای از این نسل خواهد ساخت که هرگز قابل برگشت نخواهد بود. عجیب نیست نسلی که مجبور شده است در جمع، استاندارد و استرلیزه حضور یابد و در خلوت آن کار دیگر کند تا مبادا از مسیر مشخص کانالیزه شده به بهشت اجباری منحرف شود، در مقابل همه ی شکل شریعت قدسی شده ی حاکمان بایستد. اما بدا به حال حاکمان که در نیافته اند همین جوانان چه با شعور و صبورند و آنان تا چه اندازه بختیار که هشت سال دل در گرو اصلاحات نهادند و بی خشونت، سنگینی بار اصلاحات بر دوش تاوانش را هم دادند. هنوز هم به خشونت دل نداده اند، هر چند شاید دیگر به آن فکر می کنند. این روزها باز فرصتی دیگر است برای حاکمان ــ اگر هنوز عاقلی در آن میان یافت شود ــ برای آسیب شناسی خوی اجتماعی جوانان نسل نو. ببینند آیا به راستی جوانان نسل یس از انقلاب شورشی اند؟ هوس انقلاب دارند؟ خواهان آزادی سیاسی اند یا معترض به محدودیت های اجتماعی؟ هر چه هست،دقت و ظرافت می طلبد نه خشونت و سرکوب. همان چیزی که هیچ وقت به آن اهمیت ندادند و در کنش ها و واکنش های اجتماعی جوانان به ظرفیت ها، امکانات و توانایی ها توجه نکردند.
*: فارغ از بحث درباره ی مقتضیات زمان و نگاه جامع شناسانه به اصل مستله ی حجاب در عصر ظهور اسلام در حجاز،حتی با نگاهی شکلی به متن قرآن نیز نشانی از اجبار حجاب زنان یافت نمی شود. تاکید قرآن از سوی خدایی که آموزنده و مهربان است بر یذیرش یوشش تنها از سوی کسانی است که ایمان آورده اند. آیه ۵۹ سوره احزاب می گوید: یا ایهالنبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنین... ای ییامبر،به زنان و دختران خود و زنان مومن بگو خود را فرو یوشند که این کار برای آن که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است و خدا آموزنده و مهربان است. همچنین است آیات ۳۰ و ۳۱ سوره نور که با تاکید بر جزئیات، اما باز تنها خطاب به مومنان و مومنات است و سخنی از اجبار نیست. و جایی که در اصل دین اجبار نباشد،آن جا که گفته است لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی، چه جای اجبار در شکلی که هر زمان در حال تغییر است.
۱۰ دی ۱۳۸۷
مسئله ی حجاب!
۸ دی ۱۳۸۷
Let There Be Peace On Gaza! The Killing Zone
۵ دی ۱۳۸۷
۲ دی ۱۳۸۷
قره قاشقا
چنين گفته اند که بابک خرمدين اسبي داشته «قره قاشقا» نام که خود قصه اي به زيبايي داستان کربلا و حسين و اسبش دارد و آورده اند که بابک، روزي سوار بر اين سمند بادپا از «آت گلى» بر خواهد خاست. قطعه زير را پيش از اين، برايش سرودم. مبادا بابک را بياورد تا قبا پوشان جلاد ، دست ديگرش را هم قطع کنند!
* هنوز
در انتظارند
بلکه از آت گلي پر آب
رستاخيز کني
و بر خاک ظلمت خيز
چهار نعل بتازي،
تا بابک
سوار بر تو
سرود خون و آزادي خوان
مردگان را زنده کند
و شهامت بيافريند.
* بگذار
در انتظار
بمانند.
با تو مي گويم
آرام بگير و
بگذار در انتظار بمانند
تا بابک
آسوده بخوابد
که اين خليفه،
دست ديگرش را هم ،
خواهد بريد.
۳۰ آذر ۱۳۸۷
حافظ خوانی شب یلدا
رسيد مژده
كه ايام غم
نخواهد ماند
چنان نماند و
چنين نيز هم
نخواهد ماند
برين رواق زبرجد
نوشته اند به زر
كه جز
نكويي اهل كرم
نخواهد ماند
زمهرباني جانان
طمع مبر حافظ
كه نقش جور و
نشان ستم
نخواهد ماند
هر شب یلدا مژده ی نماندن ایام غم و بی نشانی جور و ستم حافظ را در این سال های سرد به تکرار خوانده ایم و آرزو کرده ایم! اگر دست ماست که باید به یکدیگر دهیم و کاری کنیم و اگر کارستانی خدایی می خواهد که باز کار خودمان است و انتظار کاری از خدا نا به جاست! خدا دستانمان را به دست دادن به یکدیگر بگشاید خود کاری کرده است کارستان!باز این خود ماییم که باید به یکدیگر بدهیمشان!
۲۶ آذر ۱۳۸۷
.................
« من دلم سخت گرفته است ازين
ميهمان خانه ی مهمان کش روزش تاريک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن نا هموار
چند تن نا هشيار»
خواهر جوانمرگم « فروغ » که از نهايت شب حرف می زد،می دانست که «خانه سياه است».اما باز هم اميد آمدن کسی را می داد که « مثل هيچ کس» نبود.چند نفری آمدند.هر بار فکر کرديم خودش است و نبود! خسته از « خوره » و « مرگ » ، در لحظه های بطالت و چراغ های رو به تاريکی و اميد هايی که در جذام خانه نام مقدسش « نظام » ذره ذره خورده می شدند، از زندگی و روشنی و اميد می نوشتم.هشت سال!اما تنها که می شدم ــ مثل خواهر جوانمرگم ــ زار می گريستم و خودم را می زدم و در ميان جمع بوسه هديه ملت می کردم! فريبی که سقف و سريناهمان شده بود!
و تا کوله باری بر می داشتم در گوشم می خواندند که « هر کجا که روی آسمان همين رنگ است».يس لعنت بر آسمان و دريا!لعنت بر سفر!
... دست هايم را دراز کردم.
« بيا رهتوشه برداريم
قدم در راه [ بی برگشت ] بگذاريم.
ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است...»
مادر زمين ،بغض آلود، به نام صدايم کرد.دستش را گم کردم.ول کردم.اما صدايش را همچنان می شنيدم:
آيا به راستی می توانی آغوش مادر،گور يدرت را. زنان وطن را،فرزندان منتظرت.ثمره ی رنج تاريخت را.دشمنان زخم زن و دوستان ــ ايضا ــ زخم زنت را.رفتگان و بازماندگانت را.خاک مرده و مردگان خاکت را تنها بگذاری و بروی؟ يعنی تنها در انديشه ی رهايی خويشی؟
؟!
می ماندم و می رفتم؟
يا می آمدم تا بمانم؟!
۲۵ آذر ۱۳۸۷
مادر بدان امید که گردم دوباره باز...*
۲۴ آذر ۱۳۸۷
شب نشینی در بهشت
زیباترین آهنگ
۲۲ آذر ۱۳۸۷
۱۹ آذر ۱۳۸۷
نرود میخ آهنی بر سنگ!
۱۴ آذر ۱۳۸۷
آقای ضیائی جوان!
۱۲ آذر ۱۳۸۷
ادیپ های واقعی!
و کاش به سکوت می گذشت این مرگ که تکرار مکررات را موج نو نامیده اند و خواب هم بستری با مادر اصلاحات می بینند این دانایان نادان دوباره !