«پرويز خرسند» عزيز که دلم به اندازه عزيزترينهايم برايش تنگ است، در يکی از پی نوشتهای «من و يگانه و ديوار»ش آورده است:
«با تهديد و زور، ما بچههای ابتدايی را برای شرکت در جشن ۱۵ بهمن و نجات شاه برده بودند. شاعرکی به اميد صله مثلا شعری سروده بود. آن قدر مجلس شلوغ شد و شاعر به باد کتک گرفته شد که حس کنجکاوی کودکانهام تحريک شد. پدرم که استوار ارتش بود و سخت شاه دوست با خشم گفت: هيچ، خائن خودفروشی به نام مدح و تعريف شاهنشاه؛ شعر بدی خوانده است! هر چه پرسيدم نگفت که چه گفته است. بعدها از معلم ادبياتمان شنيدم که خوانده است:
روز جمعه به نيمهی بهمن
خائنی زد بسوی شاه تفنگ
آن پدرسگ مگر نمیدانست
نرود ميخ آهنی بر سنگ!»
بهمن ٨٣ شعرکی سرودم و در آن نیشگونی از خاتمی گرفتم به تلافی آن همه عقب نشینی! این روزها که باز فیل اصلاحات یاد هندستان کرده گفتم بدک نیست دوباره بخوانم برایش بلکه از خر سترون اصلاحات حکومتی یایین بیاید!
جمعهای روز دوم خرداد ...........................ملتی رای به يک سيد داد
تا که شايد دهد نجات وطن ........................ آن جهنم کند بهشت عدن!
زان همه وعدههای نغز و دقيق .................مهر خاتم زند بر عهد عتيق
سيدی برگزيده شد که نگو ....................... لب لعلی گزيده شد که نگو
دور اول ادای او خوش بود ................. ملت از خندههای او خوش بود
خوشخوشان از وفور مطبوعات ..........گوش در گوش ساز اصلاحات
رقصها کرد بهر آزادی ......................... آرزويی که ماند ازو يادی!
چار سالی بدين روال گذشت................... برگريزان شدو بهار نگشت!
دور دوم به زور قطرهی اشک................ ملت ساده رای داد به کشک
آش همان آش ماند و کاسه همان .......... کاسه ليسان همان، امان و امان!
سالها رفت و دور دوم ليک ................. شد به انجام کار خود نزديک
فيل سيد به ياد هندستان ........................... کرد تکرار باز اين دستان!
مینشينم عقب به نفع نظام ......................... تا شوم مفتخر به راه امام!
تا توانست او نشست عقب .................... به خيالش رهد ز مرگ به تب
داستانی است داستان نظام .................. قصهی جنگ و نام و ننگ امام
داستان نظام جمهـــوری ................................ داستان ولايت زوری!
قصهی انقلاب و نوع نظام ......................... قصهی ملت و ولايت تام!
داستان نظام و نشأت آن ............................ قصهی ملت و حکومت آن
کاش سيد ...، تمام شد سيد! .............................. ذبح راه امام شد سيد!
تا به کی زور زنی تا شايد ...........................کند آن کار که سيد بايد؟!
ای « پدرسگ*» تمام کن تو جفنگ!......... «نرود ميخ آهنی بر سنگ!»
ملت و رأی و رای يک کشور! .................... نکند بر نگاه سنگ اثر...
.
*:تخلص من بعد از خيانت و خود فروشی! جمعه ۲ بهمن ۸۳
۲ نظر:
سلام سام عزیز، ميگم اين شعر رو جدی جدی خودت سرودی؟ :))
سلام شبنم خانوم عزیز، بعله! خودم گفتم! من اصلا قبل از این که چیز بنویسم شعر می گفتم!!!
ارسال یک نظر