شده ايم اديپ! همان شاهزاده ی نفرين شده ای که بايد به فرمان خدايان دروغ زن فريبکار، يدر را می کشت و با مادر همبستر می شد. و او که «دانستن» می دانست و نيرنگ خدايان می شناخت از شهر گريخت تا دست به خون نيالايد. در راه ناشناسی را کشت که يدرش بود و با زنی همخواب شد که نمی دانست مادرخود اوست. اديپ هم گويا بسيار می دانست. يا فکر می کرد بسيار می داند! و اما گويا ــ او هم به درستی ــ خويش نمی شناخت. چه اگر می شناخت يدر نمی کشت و به بستر مادر نمی رفت! چنان دانستن وهم آلود ناتمامی، مرگ و تاريکی آور شد. اديپ کور شد و مرد!
اديپ افسانه بود. افسانه تکرار می شود. ولی اتفاق نمی افتد. روشنفکر ايرانی ــ ندانسته ــ ، مکرر در مکرر يدر کشته و با مادر خوابيده! و مکرر در مکرر کور شده و مرده! و اين دانای نادان، تا به تيغ تيز خود ، خود را بی رحمانه به نقد نکشد و خود باز نشناسد، داستان اديپ مکرر اتفاق می افت. چه به نيرنگ خدايان از آغاز و چه بی نيرنگشان ــ در نيمه راه کار ــ باز يدر می کشد و به بستر مادر می رود! داستان «اصلاحات» اخیر، آن شیر بی یال و دم و اشکم، داستان آخرین یدر کشی مان بود! از نیرنگ کسی گریختیم و به لاف دیگری یدر کشتیم و هشت سال به خیال «دانستن»، سنگ اصلاحات به سینه زدیم تا سرانجام به بستر مادر «دانایی» رفتیم و بعد هم از شرم ندانستن ها گوشه ی عزلت گزیدیم و به سکوت مرگ نشستیم!
و کاش به سکوت می گذشت این مرگ که تکرار مکررات را موج نو نامیده اند و خواب هم بستری با مادر اصلاحات می بینند این دانایان نادان دوباره !
و کاش به سکوت می گذشت این مرگ که تکرار مکررات را موج نو نامیده اند و خواب هم بستری با مادر اصلاحات می بینند این دانایان نادان دوباره !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر