کوچک ترین گروه را در تهران بزرگ تجربه کردم. به همراه دوستی که همکارم هم بود،کسی را یافتم که ماه ها روشنایی محفل سه نفره مان بود. می گفت و می شنیدیم. گاه خسته مان می کرد بس می گفت.لذت بخش بود اما. شب از نیمه می گذشت و او همچنان می گفت و ما می شنیدیم. بسیار از او یاد گرفتم.
به درخواست و اصراردوست همکار دیگری به خیال این که فضای انجمن اسلامی بانک پاک شود برای کار فرهنگی به عضویت انجمن در آمدم. به این شرط که اجازه دهند یادداشت هایی به مناسبت های مختلف بنویسم و بر تابلوی اعلانات طبقات بزنند. یادم می آید وقتی برای عضویت در هیئت اجرایی به اصرار یکی نامزد شدم،دیگری پیغام داده بود که سید تو رو خدا اقلا روز انتخابات آن کت قرمزت را نپوش! سه تیغه و با همان کت قرمز حاضر شدم. رای دهندگانی هم که حاج آقا "م" جمع کرده بود به اشاره ی حضرت ایشان حاضر نشدند به من رای دهند!
اما همین گروه یعنی انجمن مفید واقع شد! چه طور؟ به یمن بی سواد بودن اعضای محترم هیئت اجرایی هر چه نوشتم با مهر همان هیئت بر روی تابلوی اعلانات طبقات نصب شد.بیش از صد شماره.از خیلی چیز ها نوشتم.از درشت گویی های شریعتی هم که نوشتم نفهمیدند تا به مصدق رسید!عکس کاشانی در کنار تصویر مصدق هم کمکی نکرد. این یکی را فهمیدند. تاب نیاوردند و عذرم را خواستند!محترمانه ممنوع القلم شدم.ماه های آخر ریاست جمهوری رفسنجانی بود.
یکی دو ماه پیش از رخداد دوم خرداد،به بهانه ی نقد و بررسی عملکرد بانک، گروه های کارشناسی با عنوان "هسته های کارشناسی"به همت همکاران و منجمله من تشکیل شد. تاب نیاوردند و دست نشاندگان همان حاج "م" که خود نوکر مدیر عامل مهندس "م" برادرزاده ی یکی از مراجع تقلید درگذشته بود،بعد از چند جلسه نقد تند و تیز مدیریت بانک با تهدید و ارعاب تعطیلشان کردند. بعد از کی دو هفته ای خاتمی رئیس جمهوری شد.
مهندس و حاجی به عنوان تنبیه با همان سمت رفتند بانک تجارت را آباد کنند! زمانی مهندس "م" که از وزارت کشاورزی آمده بود به بانک کشاورزی، گفته بود با دست پر آمده ام!حالا هم لابد با دست پر به بانک تجارت می رفت! این ها رفتند اما ترکیب انجمن اسلامی دست نخورده ماند! دوم خردادی نشد!
روزنامه های دوم خردادی یک به یک از راه رسیدند!اولین بار برای "خرداد" نوشتم "مبادا نان لای خرداد بپیچند مثل کیهان"!منتشر شد.با صبح امروز، با یادداشت های نقد سخنان آن علامه ی دروغین یزدی "مصباح" شروع کردم. هر چه فرستادم بی کم و کاست منتشر شد. تعطیلشان کردند.
هرگز در هیئت تحریریه های خرداد و صبح امروز نبودم."بهار" که آمد عزیزی تماس گرفت و از من خواست به همکاری ام با آنان مثل صبح امروز ادامه دهم.اما این باراز من دعوت کرد به دفتر روزنامه سر بزنم و تنها به فکس یادداشت بسنده نکنم.گفت می خواهند ببینند مرا. فکر می کنم یکی دو روز بیشتر تاب نیاوردم و رفتم به دفتر روزنامه. ساعت های حضور در کنار اصحاب مطبوعات به اندازه ی خلق یک یادداشت و دیدن آن در روزنامه لذت بخش بود. هیئت تحریرهای "بهار" و دوران امروز" و بنیان" و "توسعه" و "آیینه" آخرین تجربه های گروهی ام بودند. و از بهترین ها! با علیرضا رجایی،علیرضاعلوی تبار، سعید رضوی فقیه، محسن اشرفی، حمیدرضا جلایی پور، حمید رضا زاهدی و ...
به درخواست و اصراردوست همکار دیگری به خیال این که فضای انجمن اسلامی بانک پاک شود برای کار فرهنگی به عضویت انجمن در آمدم. به این شرط که اجازه دهند یادداشت هایی به مناسبت های مختلف بنویسم و بر تابلوی اعلانات طبقات بزنند. یادم می آید وقتی برای عضویت در هیئت اجرایی به اصرار یکی نامزد شدم،دیگری پیغام داده بود که سید تو رو خدا اقلا روز انتخابات آن کت قرمزت را نپوش! سه تیغه و با همان کت قرمز حاضر شدم. رای دهندگانی هم که حاج آقا "م" جمع کرده بود به اشاره ی حضرت ایشان حاضر نشدند به من رای دهند!
اما همین گروه یعنی انجمن مفید واقع شد! چه طور؟ به یمن بی سواد بودن اعضای محترم هیئت اجرایی هر چه نوشتم با مهر همان هیئت بر روی تابلوی اعلانات طبقات نصب شد.بیش از صد شماره.از خیلی چیز ها نوشتم.از درشت گویی های شریعتی هم که نوشتم نفهمیدند تا به مصدق رسید!عکس کاشانی در کنار تصویر مصدق هم کمکی نکرد. این یکی را فهمیدند. تاب نیاوردند و عذرم را خواستند!محترمانه ممنوع القلم شدم.ماه های آخر ریاست جمهوری رفسنجانی بود.
یکی دو ماه پیش از رخداد دوم خرداد،به بهانه ی نقد و بررسی عملکرد بانک، گروه های کارشناسی با عنوان "هسته های کارشناسی"به همت همکاران و منجمله من تشکیل شد. تاب نیاوردند و دست نشاندگان همان حاج "م" که خود نوکر مدیر عامل مهندس "م" برادرزاده ی یکی از مراجع تقلید درگذشته بود،بعد از چند جلسه نقد تند و تیز مدیریت بانک با تهدید و ارعاب تعطیلشان کردند. بعد از کی دو هفته ای خاتمی رئیس جمهوری شد.
مهندس و حاجی به عنوان تنبیه با همان سمت رفتند بانک تجارت را آباد کنند! زمانی مهندس "م" که از وزارت کشاورزی آمده بود به بانک کشاورزی، گفته بود با دست پر آمده ام!حالا هم لابد با دست پر به بانک تجارت می رفت! این ها رفتند اما ترکیب انجمن اسلامی دست نخورده ماند! دوم خردادی نشد!
روزنامه های دوم خردادی یک به یک از راه رسیدند!اولین بار برای "خرداد" نوشتم "مبادا نان لای خرداد بپیچند مثل کیهان"!منتشر شد.با صبح امروز، با یادداشت های نقد سخنان آن علامه ی دروغین یزدی "مصباح" شروع کردم. هر چه فرستادم بی کم و کاست منتشر شد. تعطیلشان کردند.
هرگز در هیئت تحریریه های خرداد و صبح امروز نبودم."بهار" که آمد عزیزی تماس گرفت و از من خواست به همکاری ام با آنان مثل صبح امروز ادامه دهم.اما این باراز من دعوت کرد به دفتر روزنامه سر بزنم و تنها به فکس یادداشت بسنده نکنم.گفت می خواهند ببینند مرا. فکر می کنم یکی دو روز بیشتر تاب نیاوردم و رفتم به دفتر روزنامه. ساعت های حضور در کنار اصحاب مطبوعات به اندازه ی خلق یک یادداشت و دیدن آن در روزنامه لذت بخش بود. هیئت تحریرهای "بهار" و دوران امروز" و بنیان" و "توسعه" و "آیینه" آخرین تجربه های گروهی ام بودند. و از بهترین ها! با علیرضا رجایی،علیرضاعلوی تبار، سعید رضوی فقیه، محسن اشرفی، حمیدرضا جلایی پور، حمید رضا زاهدی و ...