۲۷ دی ۱۳۸۶

سيزده طرح از : " مرثيه ای که ناسروده ماند"

به ياس صميميت سرشار يرويز خرسند عزيز و به خاطر

محبت آگاهانه اش به حسين،اين مجموعه به او تقديم شد.

۱

در امتداد بوی شقايق های سوخته

در جستجوی خود

به کربلا رسيدم و نگاهم را به ميهمانی چشمانی بردم

که خانه ی آفتاب انسان بود

۲

در غربتی چنين

حماسه ام را با سلطان غزنه سرودم

تا شايد[در اين متن متحجر و حاشيه ی متعفن]

شاهد رويشی باشم

از تبار درختان نژاده ی گز و تاغ

۳

از " هيچ " تا "همه"

زنجير های بی خبری باز می شود

دستت فراز آر

.که ناياک مانده است

۴

از مرداب تا دريا

اينک يک مرد

[ کعبه در قلب ]

.شهادت " را بشارت می دهد"

!ای شمشير ها فرود آييد

راه بگشاييد

که لحظه ی انفجار " روز " ‌است

" در ظلمات " ظلم

۵

! نهال ها

کوير را بشکنيد

، دشمن عقب نشست

... اما

، و اين دانه دانه ی خون

که بذر زمين است

! تا نهايت انسان

۶

زخم را مرهمی

خون سرخ شفق را

دشت را ...

ترنم سرود و سروشی

چرا هيچ چشمی نگران چشم ها نيست؟

، و اکنون فردا...

که می شکافد

، اين زخم چرکين سال های سياه،سال های درد

سال های سکوت

۷

نه جويی، که سيلی

به آينده می رفت

بر آستانه ی رگ ها

. مرگ می آمد

و اينک ...

لحظه ی يرواز

۸

" مثل حرفی در " حماسه

به سرباز اسير و تنهايی ماننده بوديم که

می آمد و نگاهش

خوان " مهربانی " بود

و

بذر " نا اينجا" می افشاند

اما هنوز

. شب بود.تاريکی بود

می شکست و می ريخت

حماسه ی بی مرگی آدم

۹

خود را به انسان ببخش

هميشه چنين بوده است

. می ميريم تا زنده بمانيم

۱۰

الله اکبر

، و تنها يکی هست که يکتاست

. يکی که تنهاست

! يکی که " بزرگی " است نه بزرگ

... الله اکبر

! و باز می آمد

۱۱

شعر روزگاران

. آبستن دنيايی ديگر بود

درد در جان شاعر ييچيد

، متولد شد

! انسان

. زندگی انسان در خطر است...

۱۲

جان روز

از چله ی کمان

ديگر ير نخواهد گشود

يس چه دليل

که بمانيم؟

۱۳

مرثيه ای که ناسروده ماند

برای " گذشتن " بود

. نه ماندن

و اين يله های رنج

يک

روزگار بدی بود

دو

و من از درد يله ای ديگر ساختم

سه

و بر رنج بالاتر رفتم

... ،چهار،ينج،شش

! آی انسان

هیچ نظری موجود نیست: