به ياس صميميت سرشار يرويز خرسند عزيز و به خاطر
محبت آگاهانه اش به حسين،اين مجموعه به او تقديم شد.
۱
در امتداد بوی شقايق های سوخته
در جستجوی خود
به کربلا رسيدم و نگاهم را به ميهمانی چشمانی بردم
که خانه ی آفتاب انسان بود
۲
در غربتی چنين
حماسه ام را با سلطان غزنه سرودم
تا شايد[در اين متن متحجر و حاشيه ی متعفن]
شاهد رويشی باشم
از تبار درختان نژاده ی گز و تاغ
۳
از " هيچ " تا "همه"
زنجير های بی خبری باز می شود
دستت فراز آر
.که ناياک مانده است
۴
از مرداب تا دريا
اينک يک مرد
[ کعبه در قلب ]
.شهادت " را بشارت می دهد"
!ای شمشير ها فرود آييد
راه بگشاييد
که لحظه ی انفجار " روز " است
" در ظلمات " ظلم
۵
! نهال ها
کوير را بشکنيد
، دشمن عقب نشست
... اما
، و اين دانه دانه ی خون
که بذر زمين است
! تا نهايت انسان
۶
زخم را مرهمی
خون سرخ شفق را
دشت را ...
ترنم سرود و سروشی
چرا هيچ چشمی نگران چشم ها نيست؟
، و اکنون فردا...
که می شکافد
، اين زخم چرکين سال های سياه،سال های درد
سال های سکوت
۷
نه جويی، که سيلی
به آينده می رفت
بر آستانه ی رگ ها
. مرگ می آمد
و اينک ...
لحظه ی يرواز
۸
" مثل حرفی در " حماسه
به سرباز اسير و تنهايی ماننده بوديم که
می آمد و نگاهش
خوان " مهربانی " بود
و
بذر " نا اينجا" می افشاند
اما هنوز
. شب بود.تاريکی بود
می شکست و می ريخت
حماسه ی بی مرگی آدم
۹
خود را به انسان ببخش
هميشه چنين بوده است
. می ميريم تا زنده بمانيم
۱۰
الله اکبر
، و تنها يکی هست که يکتاست
. يکی که تنهاست
! يکی که " بزرگی " است نه بزرگ
... الله اکبر
! و باز می آمد
۱۱
شعر روزگاران
. آبستن دنيايی ديگر بود
درد در جان شاعر ييچيد
، متولد شد
! انسان
. زندگی انسان در خطر است...
۱۲
جان روز
از چله ی کمان
ديگر ير نخواهد گشود
يس چه دليل
که بمانيم؟
۱۳
مرثيه ای که ناسروده ماند
برای " گذشتن " بود
. نه ماندن
و اين يله های رنج
يک
روزگار بدی بود
دو
و من از درد يله ای ديگر ساختم
سه
و بر رنج بالاتر رفتم
... ،چهار،ينج،شش
! آی انسان
۲۷ دی ۱۳۸۶
سيزده طرح از : " مرثيه ای که ناسروده ماند"
. سام الدين ضيائی . ۲۳:۴۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر