* روزی ز نامردمی ها
پیش تو بردم شکايت
گفتی که بايد کنم صبر،
صبر کردم.
با نام دين و به نامت
سرها بر سر دار کردند
بی هيچ جرم و جنايت،
باز گفتی که بايد کنم صبر،
آخر تا به کی؟ بی نهايت؟
بس کن خدا را، چه گويی؟
از ظلم تا کی حمايت
اکنون که تو ناخدايی
من با که گويم حکايت؟
*باراللها،
ببخشم به مستی
نيست در وقت مستی رعايت!
*باز هم صبر؟!
۴ مهر ۱۳۸۷
شکايت
. سام الدين ضيائی . ۲۳:۵۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر