طاعون
در شهر من اران
طاعون حقارت
نسل بزرگیها را کشتهست.
طاعون زدگان
به فردا اعتماد ندارند و
میگويند از ما گذشتهست.
در شهر من اران
مهربانی همچنان بی مصرف افتادهست
و طاعون زدگان
پرنده و پرواز را از ياد بردهاند.
نجاتدهنده،در قفس مردهست
و هر کس
در تکاپوی نجات خود قفس میسازد.
در شهر من اران
کسی به رفتن نمیانديشد.
همه میخواهند برسند
و مرزها،
ـــ همه ـــ
بستهست!
در شهر من اران
آدمهای بزرگ
ـــ در تنهايی ـــ
به مرگ میرسند.
هيچ چيز عوض نمیشود
و
هيچ کس
به عوض شدن فکر نمیکند.
در شهر من اران
نمايش هر شب سينماها
همان نمايش شب قبل است،
ـــ البته کوتاهتر .
تماشاگران
از حرفهای جدی خوششان نمیآيد
و ابليس
در معبد ملاء
برای « يک شبه»ها هورا میکشد
هورا!
هورا!
هورا!
در شهر من اران
آدمها از همه چيز میگويند
جز طاعون
۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
برای رضا سید حسینی و رنج هایش
. سام الدين ضيائی . ۱۳:۱۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر