۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

برای رضا سید حسینی و رنج هایش






طاعون


در شهر من اران

طاعون حقارت

نسل بزرگی‌ها را کشته‌ست.


طاعون زدگان

به فردا اعتماد ندارند و

می‌گويند از ما گذشته‌ست.


در شهر من اران

مهربانی همچنان بی مصرف افتاده‌ست

و طاعون زدگان

پرنده و پرواز را از ياد برده‌اند.

نجات‌دهنده،در قفس مرده‌ست


و هر کس

در تکاپوی نجات خود قفس می‌سازد.


در شهر من اران

کسی به رفتن نمی‌انديشد.

همه می‌خواهند برسند

و مرزها،

ـــ همه ‌ـــ

بسته‌ست!


در شهر من اران

آدم‌های بزرگ

ـــ در تنهايی ـــ

به مرگ می‌رسند.


هيچ چيز عوض نمی‌شود

و

هيچ کس

به عوض شدن فکر نمی‌کند.


در شهر من اران

نمايش هر شب سينماها

همان نمايش شب قبل است،

ـــ البته کوتاه‌تر .


تماشاگران

از حرف‌های جدی خوششان نمی‌آيد


و ابليس

در معبد ملاء

برای « يک شبه»‌ها هورا می‌کشد

هورا!

هورا!

هورا!


در شهر من اران

آدم‌ها از همه چيز می‌گويند

جز طاعون

هیچ نظری موجود نیست: