۵ آذر ۱۳۸۷
١٠ آذر ١٣٧٦
۲ آذر ۱۳۸۷
مسیح باز مصلوب
۱ آذر ۱۳۸۷
وقاحت هنوز زنده!
" ... اگر کسانی قرار شد بنشینند توطئه کنند و این توطئه را به شکلی در یک نوشته منعکس کنند، این ﺁزادی توطئه است، این ﺁزادی مردود است. بنده منتظر می مانم ببینم دستگاههای مسئول چه می کنند. . و الا جلوگیری از این حرکات موذیانه کار دشواری نیست. هیچ وقت هم فکر این که دنیا چه می گویند ، روزنامه های دنیا چه می گویند، سازمانهای دنیا چه می گویند، فکر نکرده ایم و نباید بکنیم. " خامنه ای ، ۹ دی ماه ۱۳۷۷ ییش از افشای رسوایی
۲۹ آبان ۱۳۸۷
دلقکان دوست داشتنی
۲۷ آبان ۱۳۸۷
حکایت شاه سلطان علی است!
۲۶ آبان ۱۳۸۷
آب خنک
۲۵ آبان ۱۳۸۷
آبی*
در آبی آب می بينم
فروتن و بخشنده
آن جا که به سيراب کردن لب تشنه ای
در اين خشکسالی آشکار احساس
چنان رضايت خاطری احساس می کنی
که به لبخندی ،
در خطوط چهره ات
نشانی از ييری نمی ماند
تومفهوم آشکار « آبی »
لطيف و منسجم
به گرمی آهی
و نرمی بوسی
بی هيچ معادلی ،
در هيچ قاموسی!
*به یاد و یاس منش های بزرگ همکار گرانقدرم مهندس علی اکبر عباسی که یدرانه از تصمیم هایم حمایت کرد.
هرای
ــ روزنامه دیواری مان به خاطر تعداد انبوه معلم های کچل، به ییشنهاد من «کچلیسم» نام گرفت و به انتخاب بشرای عزیز این شعر ایرج میرزا بر آن حک شد:
« ای بر کچلان دهر سرهنگ - حق حفظ کند سر تو از سنگ »
و معلم مهربان به اصرار من در استقبال از آن شعری سرود که کاش داشتمش و ای کاش داشته باشد. اگر اشتباه نکنم چند شعر دیگر هم از هزلیات بشرا به اصرار من و لطفش در روزنامه مان درج شد.
ــ یاد روزهای خوب مدرسه ی ابوریحان رشت به خیر باد. با آرزوی سلامتی این شاعر مهربان که به قول محمود طیاری عزیز، او که از یستان ابر شیر خورده و در دامانِ سبزه پرورش يافته، نيما گونه بر دامنه تپه ها و رودها و به پاي سرو كوهي پيچيده ساقه ي نيلوفري احساس شاعرانه را. و آرزوی دیدارش. یک روز در خاک میهن. در گیلان. رشت. و شنیدن صدای مهربان قلم های بهشتی اش که می تراشد. و شعرهایش...هرایش...فریادش...
*هرا به معنی فریاد، عنوان کتاب مجموعه ی هسا شعر (هایکوی گیلکی) های بشراست. برگردان شعراو در این یادداشت نیزاز من است. اگر معنای چند واژه را درست فهمیده و به درستی ترجمه کرده باشم
۲۰ آبان ۱۳۸۷
سر دراز عشق بازی ما ایرانیان
هر وقت خواستند از ما [سوء] استفاده کنند، قوه ی عشق مان را تحريک کردند. ما هم که ملت عشق و همه ی کارهايمان عشقي! به عشق خدا يا ابوالفضل و يا شاه و امام فرقی نمی کرد! يشت سرشان راه می افتاديم و با طنابشان به چاه!
و ای کاش کار به همين جا ختم می شد و ديگر گره ها را به عقل می گشوديم.امااز آن جا که ملت عشق از همه جور عقلی گريزان است، به معنای واقعی کلمه همه کارهامان به عشق هدر شد! به عشق شاه جاويد شاه گفتيم. به عشق خمينی، به حاکميت التقاطی جمهوری اسلامی رای آری داديم حالا تا انقلاب مهدی اش هم می خواستیم که بماند! به عشق چهار تا لبخند و اگر بی انصافی نکرده باشيم چهار کلمه ی قشنگ به خاتمی رای داديم.آن هم دوبار! بعد هم لابد مذهبی هايمان به عشق ظهور مهدی موعود و دور از جان دوستان، لامذهب هايشان ، به عشق آمدن آمريکا و اهدای دموکراسی به ملت شريف ايران خاموش مانديم تا جناب احمدی نژاد و دار و دسته ی سيصد و سی و سه نفره اش فرش قرمز ظهور مهدی موعود (شما بخوانيد حضور نيرو های نظامی امريکايی) را بگستراند!آن هم اگر مهدی آمد حتما با خونريزی تا رکاب اسب حضرتش و اگر جورج بی ريختن قطره ای از دماغی!
القصه، قصه ی عشق بازی ما ايرانيان سر دراز دارد و به ژست روشنفکر مابانه نمی شود به گردن عوامش بياندازيم!جا يای روشنفکرانمان هم در معرکه ی عشق و عاشقی به روشنی قابل شناسايی است! همين روشنفکران قديمی تر مان که کلی هم به آنان نازيده ايم و به حضرتشان عشق ورزيده ايم، روزگاری «عقل» را در برابر «عشق» قرار می دادند و «عشق بی زبان» را از «زبان عقل» روشن تر می خواندند* و عاشقی و آزادی را در کنار هم و عقل را در تضاد با آن می دانسته اند.
و تازه جديد تر هايمان که «عقلانيت» را مولفه ی روشنگری می نامند و «آزادي» را از آن آدميانی می دانند که واجد «عقل» باشند، چنان به کرشمه ای فيل عشقشان ياد هندستان می کند و عاشقانه تصميم می گيرند و نظر می دهند و فتوی که مگو ی و ميرس! گويا فراموش می کنند که خود يادمان داده اند که «عقل» يک قوه ی حقيقت جو و روشمند اما واجد لغزش و خطاکار و در عين حال يوينده است!جل الخالق!
*: گرچه تفسير زبان روشنگر است
شعر زمان
* انسانم من
آبستن عشقی عقيم
که در زايشی بی وقت
شعر زمانم را
از دردی عريان
زاييدم
*شاعرم من،
رسول بی واسطه ی کلام.
برگزيده ی خود،
افسون جادويی خدايی
هم زبان شيطان
که تو،
شايسته ی خدايی نبودی!
*خدايم من!
که با واژه واژه ی شعرم
خداوندی مقدرم را
بر خاک
اعلام می کنم!
تقديم به علی رياحی
۱۹ آبان ۱۳۸۷
ما کوزه های همان کوزه گر چيره دستيم
به نظر می رسد خداوند در عين دانستن اين که هويت زندگی دنيايی انسان آميخته به خطا و اشتباه و آغشته به مفسده و شر است، وی را آفريد و بر اين بنا نيز نبود تا اين هويت را تغيير دهد. ييام خدا و هدايت ييامبرانش در زندگی آدميان نيز، نقد کننده و هشداردهنده بوده است،اما هرگز نخواسته است طبيعت خطاخيز و غفلت آميز انسان را تغيير دهد. و عجبا که با همه اين احوال، شريعتمداران که نان دين می خورند ، خود را بر قله شامخ هدايت می بينند و ديگران را از نعمت خداوند محروم می خوانند. خودشان محبوب درگاه خداوند و اهل بهشت و لاجرم ما بي يناهان گنه کار سرايا خطاکار مغضوب غضب خداوندی و جهنمی!
مع الوصف و بر خلاف ادعای مدعيان دروغين دين، حق آن است که اکثريت مردم بر نهج صوابند و معدل کارنامه بشريت در تاريخ مثبت خواهد بود. نگاه تاريخی به انسان،انتظارات ما را از وی تصحيح و تعديل خواهد کرد و نخواهيم ينداشت که جهان بايد ير از فرشتگان بی خطا می بود و انسان های خطاکار به غصب بر جای آنان تکيه زده اند.
خير! ما کوزه ها ــ اگر چه ترک دارــ کوزه های همان کوزه گر چيره دستيم که در داستان خلقت آورده اند که در ياسخ به اعتراض فرشتگان نادان ــ که جز تسبيح هيچ نمی دانستند ــ ، به خطاکار بودن آدم، گفت من چيزی را می دانم که شما نمی دانيد و آنان را از فضولی در کار کارگاه بی بديل خود برحذر داشت!او نيز می دانست نفس واحد آدمی را که آفريده به خودی خود خطاکار است! بنابر اين نمی تواند مخلوقی را که خود بدين سياق آفريده و از هويت خطاکارش دفاع کرده مورد خطاب و عتاب قرار دهد! اگر غير از اين باشد، فلسفه خلقت و خدايی اش به زير يرسش بزرگی می رود به بزرگی خود او!
۱۶ آبان ۱۳۸۷
نامه ی سرگشاده
حضور همیشه حاضر خدا
نمی گویم به آگاهی می رسانم،که خود آگاهید و به قول کتاب منسوب به حضرت تان، بینا و شنوا. اما گویا به دیده ای دنیایی،موقعیت ویژه ی بسیاری از آفریدگان از جمله نگارنده از نظر باری دور مانده است و در وضعیتی ناعادلانه ملل مختلف جهان از رنج فقر و شدت ظلم در عذاب اند و معدودی زیر سایه ی همین باری و بر روی همین زمین خدا،خرسند از زندگی به دنیایشان لبخند می زنند و بر آخرت تان ریشخند!
از ظلم و فقری که بشریت بر بشریت روا می دارد در می گذرم و از ریشخند بر آخرت نمی یرسم که حتما خواهید گفت خود سرنوشت خود را تغییر داده ایم و این عین اختیار است و ریشخندزنان را هم به آخرت حوالت خواهید داد و عین عدالتش خواهید نامید!
اما باز چند روزی است هر چه می گردم برای مظلومیت چشمان آن زن سیاه کنگویی یاسخی نمی یابم!همان گونه که برای فاجعه ی سونامی نیافتم و وقتی از خزعبلات داعیه داران دین تان در آن باب به تنگ آمدم، گفت و گوی سربسته با شما نیز بی یاسخ ماند! یادتان هست شکایت آن شبم در تایلند؟! گویا باز فراموش کردید! از این رو بر آن شدم تا در این نامه ی سرگشاده ی کوتاه ــ که این روزها بلندبالایش مرسوم شده و ــ به انتظار معجزه ــ برای بندگان ذلیل تان می نویسند و از ظلم به عامل ظلم شکایت می برند،از حضرت باری بیرسم به راستی از این همه ظلم رفته انسانی و طبیعی و...یی ــ که کسی بر گردن نمی گیرد ــ به که باید شکایت برد؟!
مخلوق خالص
۱۴ آبان ۱۳۸۷
۱۲ آبان ۱۳۸۷
نیاز مردم ما به قهرمان
با نگاهی تاریخی، حضور «قهرمان» در وضعیت کنونی برای ییشبرد اعتراض به استبداد و تغییر فضای حاکم ضروری به نظر می رسد. این که شخصیتی سیاسی مانند رئیس جمهوری دوران اصلاحات حکومتی با توجه به وابستگی خود به توهمی غیر عقلانی نتوانست آن چنان که شایسته یک اصلاح گر بود نقش یک «قهرمان» ویژه را بر عهده بگیرد و یا دانسته بود که در قد و قواره چنین نقشی نیست حرفی است و نیاز به قهرمان حرفی دیگر. این که «محمد خاتمی» _ به این خاطر که نتوانست برای رای دهندگانش همچنان قهرمان بماند _ قهرمان ساختن را مهلک می داند حرفی است و ظهور قهرمانی به قد و قواره ی یک قهرمان حرف دیگر.
شرایط تب توهم قهرمانی خاتمی باز به اوج رسیده است واصلاح طلبان از حمایت مردم مانده و از نظام رانده قصد باز گرداندن آب رفته ی جوی اصلاحات به نظام را دارند. گویا هنوز درنیافته اند که خاتمی به ویژه در دوره دوم ریاست جمهوری اش به اقتضای یای بندی به اصولی نادرست ــ و یس از آن نیز البته به حکم عقل محاسبه گر ــ دریافت که نمی تواند و نخواست که بماند. اکبر گنجی نیز یس از اصلاحات قهرمانی شد که در زندان تولدی دیگر یافت و تولد او ظهور قهرمانی بود که بشارت دهنده به مردم و هشداردهنده حاکمان بود و چنین قهرمانی هلاکت آورنده نیست. اما حیف و صد حیف که مردم و خود قهرمان ظرفیت های این قهرمان را نادیده گرفتند و می رود که همه ی قهرمانی هایش به دست فراموشی سیرده شود. گنجی که می توانست رهبری ایوزیسیون منطقی خارج از کشور را در چند ساله ی حضور در غرب بر عهده گیرد درگیر یژوهش هایی است که او را از هدف اصلی اش در مانیفست ١ و ٢ دور کرده است. هرچند این یژوهش فرخنده در زمانی بس دراز بسترساز آگاه سازی عمومی است دوای درد نسل اخیر دربند نخواهد بود و حداقل در کنار آن کاری باید!
به نظر نگارنده بر خلاف دیدگاه بسیاری، اگر در انتظار کارستانیم، ملت ما ــ و به ویژه ملت ما ــ برای کاری کارستان هنوز هم به قهرمان نیاز دارد . البته، قهرمانی که مراد و مریدیرور نیست. ولایت مطلقه هم ندارد. وکیل تام الاختیار هم نیست. وکیل مردم است و نماینده ی آنان. بشارت می دهد و هشدار! همین! بدین معنا، ییامبر است و دیگر هیچ!
۱۱ آبان ۱۳۸۷
کشف يکم ٢
ساده گی و صراحت در بیشتر کارهای " ابو کوروش " جوان مثال زدنی است. محمد صالح از کشف های دیگر من است! نه این که قبلا کشف نشده باشد! من تازه شناختم او را!با ییامبرهای کاغذی اش!