سگان شهر، بويش را شنيدند و به لاييدن آمدند.
جوانان صدايش کردند
نابالغان برايش دعا خواندند،
و پير زنان در چهرهاش نور خدا ديدند:
ــ پيامبر جديد!
ــ کافر قديس!
دختران تازه از حمام درآمده گفتند:
ــ آب نمیخواهيم،
کلامش سيراب میکند.
و پسران بالغ هم قسم شدند که از او آزادی بخواهند:
ــ بی غم نان!
شعرش را
با قافيهی قانون و
وزن آزادی آغاز کرد و از عدالت گفت:
ــ آزادی انسانها ما را خوشحال میکند.
گفتند: شاعر است، کافر قديس!
و شعر به کار نيامد.
جسمانيان گفتند:
عدالت،
آب و نان نمیشود!
ــ به نام خدا و آزادی برويم...
۲ نظر:
اینطور که از قرائن پیداست، پیوندی میبینم بین دوست گیلانی ما با کامیونیتی کرهای. مبارکها باشد!
مجید عزیز ما ییوندی ناگسستنی داشته ایم با جامعه ی یر جمعیت آسیایی از تایلند تا کره و چین بگیر تا میانمار و ژاین و ... مهر این فرشتگان را هرگز از یاد نمی برم. به ویژه یس از آمدن به ایالات متحده، ارادتی ویژه ییدا کرده ام به این مردم مهربان که اگر بر تو لبخند زنند از دل است و نه به صورت
ارسال یک نظر