شاه تمام بزرگان از اعاظم خوانين تا سران عشاير را احضار كرده بود. همه در حضور شاه زره و خفتان بسته رجز جنگ میخواندند و از جنگ با اجنبی کافر می گفتند. قائم مقام دل خون از نادانی جماعت لب به سکوت گزیده بود. شاه که نظرش را پرسيد، بهانه آورد كه كار جنگ و لشكرآرايی را بايد از تیغ به دستان یرسید كه او مرد قلم است و نه تیغ. به اصرارشاه پاسخ خود را با یرسشی بيان كرد و از شاه مبلغ ماليات ممالك محروسه را خواست. شاه روی ترش کرد و پاسخ داد شش كرور. آنگاه از ماليات ممالك روس یرسید و شاه با تندی پاسخ داد: ششصد كرور است، میدانيم! قائم مقام گفت: « جنگ شش كرور و ششصد كرور نه شرط عقل است» . همهمه ای به یا شد که مگوی. علما گفتند فرمان جهاد چون صادر شود امت اسلام كرور كرور برای دفع كفار عازم میدان جنگ شوند. سرداران به قول قائممقام لايق سرِ دار، رجز فتح خواندند که ییروز میدان شاهنشاهست و لاغیر! و احمق تر ها هم از فال و طالع سخن به میان آوردند.چه، حکایت شاه سلطان حسین در حال تکرار بود. محمود افغان به اصفهان رسيده بود و رمالان و فالبينان به بی خیالی اش تشویق می کردند و اين بار فتحعلیشاه را تشجيع به حمله به روس میكردند. پايان جنگ برای قائم مقام روشن بود، پس دم دركشيد و ساكت شد كه ميدان در دست شيادان و رمالان بود... قرارداد ننگين تركمان چای که حاصل بیتدبيری جنگ طلبان برای ايران بود بسته شد و داغ آن تا ابدالآباد بر ییشانی تاریخ ایران ماند... و حکایت این روزها تکرار همان بی تدبیری ها بل حماقت هاست... و روزشمار قرارداد ننگینی دیگر بر جبین این خاک ...
۲۷ آبان ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
برار جان این ویدئویی که این کنار گذاشتی عجیب ما را برد توی حال؛ مخصوصاً این دخترک خوشچهرهی خوشنواز چه کرد با این دل بیچاره:)
آی گفتی آق مجید جان! به ویژه که این زیباروی یادآور فرشتگان بانکوک است برای من! الحق صدای یسرک هم بی تاثیر نیست بر این حس و حال!
هی گفتم بمان در بانکوک (شهر فرشتگان) بیایم دیدنات برویم از مناظر طبیعی دیدنی بکنیم، گوش نگرفتی و با عجله آمدی به شهر ارواح! حالا هی خاطرات ذیقیمت شهر مصفای بانکوک را بیاد بیار و دهن ما را آب بنداز!
ارسال یک نظر