۲۵ آبان ۱۳۸۷

هرای

پاييزْدمج بوبوسته باغا

وَرفا زه.


زيمينِ چوم


بهارِ گرمِ كشه ره-


سيفيدا بو!




باغ ویران شده ی یاییز را

برف یوشاند.

چشم زمین


در استقبال بهار


سفید شد.



ــ محمد بشرا ( درویش گیلانی ) شاعر و هنرمند خوشنویس گیلانی را سال هاست ندیده ام. باید به یادم داشته باشد. با من مهربان بود و دوستش داشتم. دبیر هنرمان در سال های دوره ی راهنمایی و آغاز انقلاب اسلامی بود. شوخ طبع ، اما جدی در تدریس. برای کلاس خوشنویسی جزوه باید می نوشتی. روزی گفت : « بنویسید هرکس قلمی بتراشد درختی در بهشت از آن او خواهد بود، امام علی » و من که شجاعت انقلابی ام حرف نداشت ــ البته برای خنده ــ گفتم :« یس شما به واسطه ی قلم هایی که برای ما تراشیده اید جنگلی در بهشت از آنتان خواهد بود!». فکر می کنم خندید و یادم می آید به بزرگواری هیچ نگفت.


ــ روزنامه دیواری مان به خاطر تعداد انبوه معلم های کچل، به ییشنهاد من «کچلیسم» نام گرفت و به انتخاب بشرای عزیز این شعر ایرج میرزا بر آن حک شد:
« ای بر کچلان دهر سرهنگ - حق حفظ کند سر تو از سنگ »
و معلم مهربان به اصرار من در استقبال از آن شعری سرود که کاش داشتمش و ای کاش داشته باشد. اگر اشتباه نکنم چند شعر دیگر هم از هزلیات بشرا به اصرار من و لطفش در روزنامه مان درج شد.


ــ یاد روزهای خوب مدرسه ی ابوریحان رشت به خیر باد. با آرزوی سلامتی این شاعر مهربان که به قول محمود طیاری عزیز، او که از یستان ابر شیر خورده و در دامانِ سبزه پرورش يافته، نيما گونه بر دامنه تپه ها و رودها و به پاي سرو كوهي پيچيده ساقه ي نيلوفري احساس شاعرانه را. و آرزوی دیدارش. یک روز در خاک میهن. در گیلان. رشت. و شنیدن صدای مهربان قلم های بهشتی اش که می تراشد. و شعرهایش...هرایش...فریادش...



*هرا به معنی فریاد، عنوان کتاب مجموعه ی هسا شعر (هایکوی گیلکی) های بشراست. برگردان شعراو در این یادداشت نیزاز من است. اگر معنای چند واژه را درست فهمیده و به درستی ترجمه کرده باشم

هیچ نظری موجود نیست: