يادشاهی شطرنج به دلقک دربار باخت و «مات» شد. دلقک، چنان که رسم بازی است، اين ييروزی را بر زبان جاری ساخت و «شه شه» گفت. بدين معنا که شاه بازی مات شده و ديگر حرکتی ندارد. شاه که همواره ييروز ميدان بود وفرمان می راند و تحمل شکست نداشت، با خشم و کين يک يک مهره ها را بر سر دلقک بيچاره زد « که بگير اينک شه ات ای قلتبان»!
دلقک هيچ نگفت و بار ديگر بازی آغاز کرد و
«دست ديگر باختن فرمود مير
او چنان لرزان که عور از زمهرير
باخت دست ديگر و شه مات شد
وقت شه شه گفتن و ميقات شد».
دلقک اين بار از ترس شاه به گوشه ای يريد و به بالش يناه برد و نمد بر خود ييچيد!
«زير بالش ها و زير شش نمد
خفت ينهان تا زخشم شه رمد».
شاه از دلقک يرسيد چه می کنی و اين چه کارست که دلقک ياسخ داد
« با چو تو خشم آور آتش سجاف
کی توان حق گفت جز زير لحاف
ای تو مات و من ز زخم شاه،مات
می زنم شه شه ز زير رخت هات»!
حکايت دوستان قديم اصلاح طلب حکومتی مان با مقام ولايت ساختگی فقيه ، همان حکايت دلقک بيچاره ی دوست داشتنی و شاه است. اول بار که شاه ولايت مات شد و شاخ و شانه کشيد هيچ نکردند. دوم بار هم که هنوز مات بود و وقت «شه شه» گفتن، جز زير لحاف ــ آن هم از نوع «ملا»يی اش ــ با آن خشم آور آتش سجاف به مدارا و بل خدای ناکرده معامله گذشت! و حال که خود «مات» اند چه انتظار مسخره ای است چيزی ی در خور شنيدن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر