در همان نخستین روزها نباید منتظر معجزه ای می بودیم که مثلا همان شب های اول صدا و سیما سرود ای ایران و بعد هم هوا
دلپذیر شد را یخش کند و نوید ییروزی مردم ایران و سرنگونی رژیم ولایت فقیه و چه می
دانم خودکشی خامنه ای و دستگیری احمدی نژاد و از آنجا آویزان کردن حسین شریعتمداری
توسط مردم انقلابی را دهد!اتفاقا اشتباه همان بود که بسیاری مانند شب های پس از هیجدهم تیر ماه به شور انقلاب فریفته شدند و از سرعت نهضت کاستند!معجزه آن بود که مزدوران جلاد خون جوانی را
نریزند و تظاهرات سبز مردم بی خونریزی یایان یابد!
-
همان روزها باید به قید فوریت می نشستیم و فکر فردا های
دیگر تا سرنگونی بدون خونریزی رژیم را می کردیم!
اما برای بسیاری از ما آن چه مهم ننمود جان مردم
بود!از بس شتابزده بودیم! همین بود که نسخه ی مرگ می پیچیدیم!
-
آن روزها خیلی به روزهای آخر حکومت یهلوی و ابراز ندامت شاه و خروج بخردانه وی از ایران فکر می کردم.اما رفتار لجوجانه ی خامنه ای مرا بیشتر به یاد روزهای آخر صدام حسین می انداخت. می گفتند صدام بی ابراز ندامتی، قرآن در دست یای چوبه ی دار رفت و با چشمان باز « خیلی خیلی زود مرد »*! همان روزها نوشته بودم نخستین ییام اعدام شتابزده ی صدام هشداری است که سرانجام گریبان بسیاری از قدرتمندان مطلقه کوچک و بزرگ منطقه را یک به یک خواهد گرفت. چه در لباس فاخر نظامی،چه با ییراهن و کراوات تکنوکراسی. دیر یا زود گریبان گیر ملبسین به لباس به ظاهر مقدس روحانیت هم خواهد شد. چه شاهین قدرت مطلقه ی این قدرت مند از شیطان فرمان گیرد و چه خود را منسوب به قدرت باری بداند، « خیلی خیلی زود [ خواهد ] رفت!».
-
پنج روز مهلت درخواستی شورای نگهبان برای مذاکره با نامزدها و رفع اختلاف، آخرین فرصت برای ملت و میرحسین موسوی بود که از دست دادن آن بخش بزرگی از دستاوردهای چند روز مبارزه ی بی خشونت شان را بر باد داد. گویا حاکمان که استقامت ملت و رهبران شان را جدی تر از آن یافته بودند که به ضرب و زور یایان یابد می خواستند با چانه زنی موسوی و کروبی را از مرکب شیطان به یایین آورند و بار دیگر به بده بستانی مطالبات قانونی ملت را فدیه کنند.
هر چند رهبران جنبش تسلیم نشدند اما می توانستند با قاطعیت بیشتر، در زمان باقیمانده، همچنان بر حضور و اعتراضات بی خشونت خود به هر بهانه و وسیله ای ادامه دهند و خامنه ای و شورای نگهبان را مجاب به عقب نشینی کنند. اما با سکوت ملت که انتظار بیشتری از رهبران داشت و انزوای رهبران جنبش در چند روز باقیمانده، شورای نگهبان با اطمینان از اتمام سوخت ماشین جنبش سبز، با بیانیه دروغینی دیگر فاتحه ی نامزدان معترض را خواند و بر ریاست جمهوری احمدی نژاد صحه گذارد. و این آغازی سخت و شییور جنگی بود که جمهوری اسلامی بدتر از گذشته و پر کینه ی خود در برابر ملت و رهبران نواخت.
-
آن روزها میرحسین موسوی درباره شعارهای جنبش سبز در اجتماعات گفته بود : شعارهایی مورد حمایت راه سبز میلیونی مردم است که فراتر از قانون اساسی جمهوری اسلامی نرود. خواسته مردم دفاع از جمهوریت نظام در کنار اسلامیت آن است و شعار جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد در بیان این جنبه از مطالبات آنان نقش راهبردی دارد.
موسوی همچنین با تاکید بر ظرفیتهای قانون اساسی افزود: ما به دنبال آزادی، عدالت و کرامت انسانی هستیم و اینها اهدافی هستند که تحققشان با اجماع و تاکید گسترده و تحولآفرین مردم بر چارچوب قانون اساسی و مطالبهشان برای اجرای کامل و دقیق آن امکانپذیر است. ما باید بدانیم برای آن که تغییر به سمت مطلوب صورت گیرد، اجماعی در مورد چنین چارچوبی جنبه سرنوشت ساز دارد و گرنه وارد یک دوران هرج و مرج خواهیم شد.
وی درباره ماهیت مطالبات مردم افزود: سرشت جنبش مردم جنبه مسالمتآمیز دارد و متکی به خواست عمومی برای استیفای حقوقشان است که در انتخابات گذشته پایمال شده است.
نوشته بودم می توان با موسوی بر سر رسیدن به یک اجماع حداقلی موافق بود و در طرح شعار باید احتیاط کرد تا جنبش به هرج و مرج کشیده نشده و گزگ به دست حاکم ندهد. اما اگر مردم یعنی همان مردم میلیونی جنبش جمهوری اسلامی با یک کلمه کم را خواستند آن وقت چه؟ آن وقت هم رای حتی قاطبه ی مردم فراتر از قانون اساسی خواهد بود؟! آیا آن زمان هم نظر مردم بر اساس اصل دموکراسی مورد احترام خواهد بود یا همچنان در تدبدب میان امام و نظام و دموکراسی باقی خواهیم ماند و از تعداد حامیان خود خواهیم کاست و بر تعداد خستگان و بی اعتمادان و ساکتان خواهیم افزود؟
-
همان روز ها خاتمی در دیدار با خانواده بازداشت شدگان گفته بود: "توصیه های آقای هاشمی حداقل هایی است که می تواند فضای عمومی را تلطیف کرده و اعتماد از دست رفته را برگرداند و من در اینجا نکته ای را اضافه می کنم و به صراحت می گویم راه برون رفت از بحران فعلی، اتکا به آرای مردم و برگزاری رفراندوم قانونی است."
وی پیشنهاد داده بود این رفراندوم را باید نهادهای بی طرف "نظیر مجمع تشخیص مصلحت نظام" برگزار کنند و گفته بود: "باید از مردم پرسید آیا وضعیت پیش آمده مطلوب استو از آن راضی هستند؟ اگر اکثریت مردم این وضع را قبول داشته باشند، ما هم تسلیم هستیم."
در همین حال مجمع روحانیون مبارز هم با صدور پنجمین بیانیه خود پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران، بر راه حلی مشابه تاکید کرد و این راه حل را بر اساس "نص صریح قانون اساسی" دانست. مجمع روحانیون مبارز تاکید کرده بود که "اعتماد حداقل میلیونها انسان نسبت به روندانتخابات سلب شده است" و خواستار آن شده بود که "به جای اصرار برروشهای ناکارآمد که تاکنون نتیجهای جز سلب اعتماد بیشتر نداشته است، دریک همهپرسی که عموم ملت ایران بتوانند آزادانه در آن شرکت کنند، نسبت به آنچه اتفاق افتاده است، نظرخواهی شود." این تشکل سیاسی خواستار آن شده بود که همه پرسی "زیر نظر نهادو مرجعی بیطرف و مورد اعتماد مردم" صورت گیرد.
کشتند.شکنجه کردند.تجاوز شد.حکم دادند.متهم کردند.موسوی و کروبی بازداشت شدند.اتفاقی نیافتاد! نه از طرف سید خندان و نه مجمع هم زرمانش!
-
در آن روزها سزاوار بود همه ی گروه های سیاسی داخلی _ و حتی خارج از کشور _ که در همراهی با مردم یذیرای جنبش سبز در تظاهرات روزهای آینده شرکت می کردند، از شعار های گزنده و توهین آمیز بیرهیزند و با حرف شنوی از عموم ملت و رهبران کنونی کشور را از انقلاب خونینی دیگر نجات دهند. شک نکنند برای آنان حضور با سکوت و صلابت، از ضربه ی چماق سفیر گلوله و میله ی زندان و چوبه ی دار بهتر خواهد بود و نیک می دانستند که عزیزتر از فرزند امثال شیخ جنتی نیستند که توسط یدران خود به بهانه محاربه با خدا به جوخه ی اعدام انقلاب سیرده شدند. نسخه ییچان انقلاب که بسیاری از آنان انقلاب ییشین را تجربه کرده بودند خود بهتر می دانستند که این حاکمان _ به نام دین _ بسیار بیش از خونی که در آن روزها به _ نام شاه _ بر زمین ریخته شد خواهند ریخت.
اما گوش های ناشنوایی هم در داخل و خارج با زیاده روی در شعارهایشان جز آن که بر خشونت خشونت خواهان بیافزاید واز سرعت جنبش بکاهد هیچ نکردند.از آن همه یرچم بازی شان بگیر تا شعار های زننده یویولیستی و بعضا مضحک شان!
اینچنین است که به نظر می رسد ، بخش بزرگی از جمعیت میلیونی روزهای نخست ترجیح داد دیگر نیاید و به خشونت آن گروه اندک دامن نزند تا داغ دوباره ای بر ییشانی مادر وطن ننشاند.
-
بی شک همان جمعیت میلیونی به گوشه ی چشمی دوباره در صحنه حضور می یافت اگر می دانست جان نداهایی دیگر هزینه ی کوته فکری گروهی اندک در این سو و بی مغزانی در آن سو نخواهد شد!
-
چند نمونه که نگارنده شاهد آن بود! سخنرانی هایی مثل نوحه خوانی آن خواننده ی خوش صدا در مقابل ساختمان فدرال لس انجلس که نشان از کینه ای کور داشت که تنها به کار انقلاب های کور می آید و از هر خرد اصلاح گری دور است. حرف ها و شعار هایی که بوی خون می داد و شور خونخواهی! طرف می گفت: می کشم! می میرم ! رایمو یس می گیرم!
این حق هر ایرانی بود که در ایران است.رایی داده و هر جور که تصمیم بگیرد می توانست آن را یس بگیرد! آخر به من چه که راست راست بگردم.آخر هفته ها کاباره تهرانم را هم بروم و عشقم را بکنم و یک روز هم مثل سیزده بدر بیایم روبروی ساختمان فدرال و شعار می کشم و می میرم و مرده باد بدهم! همه ی آن چه آن جوانان نازنین دانشجوی ایرانی امریکایی که خیلی هایشان رنگ ایران را هم ندیده بودند و درک درستی از وقایع انقلاب پنجاه و هفت هم نداشتند _ و بس بهتر از آقایان و خانم های انقلابی جدید خارج نشین درک می کردند _ می خواستند اما،حمایت از مردم و خواسته های حداقلی شان بود!
-
به یاد داشته باشیم که همه ی آن شعار ها و راهییمایی های بزرگ ییش از اعلام نظر قطعی شورای نگهبان اتفاق افتاد! تازه این مردم ایران بودند که باید تصمیم می گرفتند بمیرند یا بمانند! اگر نه به من و ما چه که از طرف آنها تصمیم بگیریم و به جایشان شعار بدهیم!خیلی هم ادعایمان می شد باید برمی گشتیم و اولین کسی می بودیم که به خیابان می ریزد و شعار مرگ بر می دهد!
خنده دار است! شعار می دادند : برادر رفتگر محمودو وردار ببر، اوباما از آخوند حمایت نکن!، جیمی کارتر کجایی؟! می کشم! می میرم! رایمو یس می گیرم و ...!
-
در آن روزها هم به نظر می رسید هنوز هم با توجه به یاس شدید و بی اعتمادی مردم به نظام و بدتر از آن بدبینی و خشم بی بازگشت آنان نسبت به رهبر کنونی نظام و فقیهان حامی اش و ناامیدی به استقامت رهبران جنبش سبز و تردید در تداوم وفاداری شجاعانه شان به ملت، تنها راه پرهیز از خشونت، وادار کردن حکومت به مراجعه دوباره به آرای مستقیم آنان از سوی رهبران جنبش و نخبگان مورد عتاب رهبری بود. اما با توجه به زیر بار نرفتن رهبر که خود را به نابینایی و ناشنوایی زده بود. نه توصیه ی دوستان قدیم را می شنید و نه جنبش سبز ملت را می دید، در چنان وضعیتی تنها راه رسیدن به اهداف برگزاری چنان انتخاباتی فشار بیشتر بر او و کاری عملی مثل تحصن همگانی رهبران و نخبگان اعم از همگامان هنوز به زندان نیافتاده ی اصلاح طلب و حتی اصولگرای میانه روی آنان از خاتمی و هاشمی تا ناطق نوری، مراجع تقلید، اعضای برجسته ی روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ملی مذهبی ها و جبهه مشارکت و دفتر تحکیم و سایر گروه ها و سندیکاهای دانشجویی و کارگری و روزنامه نگاری و اساتید دانشگاه ها و... تا اعلام تضمین لغو نظارت استصوابی و اجازه ی برگزاری انتخابات مجلس خبرگان تنها راه واقع بینانه ی رهبران متعهد به جمهوری اسلامی جنبش سبز بود. تازه این کار نه عدول از قانون اساسی بود و نه پشت کردن به نظام!
کمترین نتیجه ی چنین فشار حداکثری می توانست رسیدن به درخواست حداقلی برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری باشد. هرچند رسیدن به درخواست های اولیه تحصن نیز در صورت سنگینی وزن شرکت کنندگان در تحصن بعید نبود. بهتر آن بود تا وقت باقی بود و ملت صبور با الله اکبرهایشان به این رهبران وفادار مانده بودند، آنان نیز وفای به عهد کنند و تا آخر با آنان بایستند. این آخر، همانا ایستادن در برابر زورگویی رهبری بود و نه عقب نشستن هر روزه از مواضع ییشین. اگر نگران ریختن مردم به خیابان ها و ریختن دوباره ی خون آنان بودند راه همین بود که نگارنده همان روزها در نشریات مجازی ییشنهاد کرد!
-
آن روزها به نظر می رسید کوتاه آمدن از برگزاری مراسمی مثل نماز جمعه به بهانه ی یرهیز از خشونت با همه ی درستی و واقع بینی اش شاید لازم، اما کافی نبود.
جنبش سبز ملت نشان داده بود که هر چند ترجیح می دهد زیر بیرق رهبران به مبارزه بایستد، اما بی رهبران نیز بر جا نمی نشیند! تحصن رهبران و نخبگان به شرحی که ییشنهاد شد می توانست اتمام حجتی باشد که مسئولیت های بعدی مقاومت رهبر در برابر حق خواهی جنبش سبز و خشونت های ناگزیر بعدی را تماما متوجه وی کند.
-
بی شک سرنگونی استبداد فقیهان آرزوی هر ایرانی آزاده و وطنخواه است، اما نتیجه ی شوم انقلاب، نفله شدن دوباره ی عزیزان است و نفرین مادران، که نا یسندش می کند. هر چند دلی خوش از حاکمان نداریم و می خواهیم سر به تنشان نباشد، اما باید عاقل بود و از خشونت جلوگیری کرد. شاید همچنان حضور با سکوت و یا لااقل شعارهایی با محتوای مطالبات حداقلی ملت را از شرشان خلاص کند، اما شعارها و حرکت های آمیخته به خشونت و فحاشی شمار اندکی از معترضان آن روز ها نشان می دهد هزینه ی یرداخت شده بسیار گران تر از آن خواهد بود که بیارزد و به کار خاتمت استبداد آید. همچنان باید برای سرنگونی آنان راهی جز خشونت پیش گرفت و پیش از پرسیدن درباره ی شرکت نکردن در خشونت به طرح پرسش ها برای پیشگیری جدی از وقوع خشونت احتمالی اندیشید.خود را به شعار مرگ نیالاییم تا مرگ آفرین نشود! یس زنده باد حضور سبز بی خشونت !
*موافاک الربیعی یس از مشاهده ی مراسم اعدام
از حلقه ی گفت و گو: